کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

خرده مکالمات زن و شوهری - سوره کافرون، آیه آخر.

بعد از نیم ساعت گفتگوی دراز کشیده در مورد خدا و خلقت و مذهب و فلسفه و عرفان، و بعد از اظهار کفر به همه اینها، زن و شوهر ساکت شدند که بخوابند. دقیقه ای بعد

زن: یه چیزی بگم؟

شوهر: هوم؟

ز: میترسم.

ش: از چی؟

ز: هجوم حشرات!

ش: هوم؟!؟!

ز: اون سوسکه که صبح اومده بود تو اتاق خواب....  اون فیلمه که آخر شب دیدیم.... نباید میدیدمش!  کثافتا.... میشه بیام بغلت؟

ش: اوهوم.

چند دقیقه سکوت

ز: میدونی خدا کیه؟

ش: هوم؟

ز: خدا منم، وقتی تو بغل تو ام. 

نظرات 1 + ارسال نظر
Baran پنج‌شنبه 3 مرداد‌ماه سال 1398 ساعت 04:58 ب.ظ http://haftaflakblue.blogsky.com/

به به لکم دینکم ولی الدین

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد