کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

گاهی فکر میکنم هیچ وقت هیچ چیز نمیگذره

هیچ ماجرایی تموم نمیشه

تو فکر میکنی فلان قصه تموم شد و فراموش شد و داریم زندگیمونو میکنیم اما اون قصه یه جایی تو ذهن یکی دیگه زنده است و اونم داره زندگیشو میکنه. یه روز یه جا بی هو اون قصه میخوره تو صورتت،مثل یه پشت دستی محکم؛ و تو بغض میکنی مثل یه بچه که نمیدونه بابت چی تنبیه شده؟!

تنبیه اصول خودشو داره. هر بچه ای باید بدونه بابت چی تنبیه میشه، چون هدف تنبیه شناسوندن و بازداری از کار بده. پس بد بودن کار باید تفهیم بشه. بچه نباید گیج باشه بلکه باید حواسشو جمع کار و رفتارش بکنه و بدونه کاراش عواقب داره. قبل از تنبیه باید هشدار داده بشه که در صورت تکرار کار بد تنبیه در انتظار بچه است، هیچ وقت بچه نباید در اولین باری که کار اشتباه کرد تنبیه بشه. متاسفانه تو بچگی اصول تنبیه برای من رعایت نشد و من همیشه بعد از تنبیه علاوه بر اون درد خود تنبیه، درد گیجی و واخوردگی هم داشتم. همیشه از خودم میپرسیدم که من از کجا باید میدونستم چه کاری بده، وقتی قبلش بهم نگفتن (یا اگرم گفتن من نفهمیدم)؟ در واقع اون گیجی در برابر تنبیه در من ماندگار شده. هنوز در برابر تنبیه های زندگی مات میشم و حس میکنم ناعادلانه است. باید قبلش یه هشداری وجود داشته باشه؛یه هشداری که من بفهممش. 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد