کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

971117

دیشب خواب میدیدم یه پسربچه نوپا دارم

یه پیرمرد مهربون سیاه پوست بود که میخواستم بچه م رو بهش بسپارم و برم خرید کنم. پیرمرده کلاه ملوانی داشت و بالای یک فانوس دریایی بود. بچه رو بردم پیشش. داشتم از پله ها پایین میومدم که با خودم فکر کردم نکنه کودک آزار باشه. برگشتم بالا دیدم بچه م رو لخت کرده و داره با شلنگ آب بچه من و همه جا رو میشوره. پوشک پی پی بچه هم دم در افتاده بود. بچه رو برداشتم و بی هچ حرفی برگشتم. نفهمیدم منظور بدی داشت یا فقط میخواست بشوردش.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد