یادم نمیاد آخرین بار کی از مصاحبت کسی حظ بردم. یادم نمیاد آخرین بار کی با حسرت از دوستی جدا شدم، ایستگاه اتوبوس رو رد کردم و تا ایستگاه بعد قدم زدم تا تو خلوتی پیاده رو به حرفاش فکر کنم. در همه عمرم تنها تر از حالا نبوده ام. تنهاییم به چشمم چاه عمیق و تاریکیه که امیدی نیست ازش خلاص بشم؛ خو گرفته ام به نم و سرماش و منتظر طناب نجات نیستم. شاید این حس حقمه، شاید هم سهمم.