کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

گریز دلپذیر


نمیدونم چرا به این نوشته 130 صفحه ای "آنا گاوالدا" عنوان رمان داده شده؟ به نظر من بیشتر شبیه پرگویی های یک دوست صمیمی و نکته سنج بود که تازه از سفر برگشته. از اون دخترهایی که حتی وقتی دارن لیوانهای چایی رو آب میزنن، پشت به تو و رو به سینک همچنان حرفهاشون رو با همون میمیکهای دائماً متغیر صورتشون و حتی تکون دادن دست و شونه ادامه میدن و تو یه فرصتی پیدا میکنی که از خستگی چشماتو بهم فشار بدی و وقتی برگشت و در حال خشک کردن دستش همچنان حرف زد بهش لبخند بزنی. از اون پرگویی های که وسطاش چیزهای بامزه و تجربه های عمیق هم پیدا میشه و تو مثل همیشه برای چنین دوستانی بهترین شنونده ای. 

میونه ای با فیلمهای فرانسوی ندارم ، اما گویا ادبیات معاصرشون دلخواهمه.

ما ترسوهای ول نکننده ی نَمیرنده....


داشتم فیلم کوتاه سخنرانی جدیدی رو در فدراسیون کشتی میدیدم و استهزای آشکار حضار. با خودم گفتم چرا این بابا ول نمیکنه بره؟ چرا سرشو نمیذاره بمیره؟ یک آن یادم اومد که خودم اخیراً بصورت تمام قد خار و خفیف شدم و دم نزدم. اعتراض که بماند، نه تونستم بذارم و برم و نه تونستم بمیرم حتی. مردن هم هنریه واسه خودش.