بعد سالها کتابی رو دستم گرفتم که نمیتونستم زمین بذارمش. یه رمان مدرن فرانسوی که بدون توجه به اسم نویسنده و مترجمش، چون رایگان بود از فیدیبو دانلود کردم. وقتی هم که دیدم راوی اول شخص زنه، بنظرم خیلی طبیعی اومد که نویسنده زن باشه و در آخر که متوجه شدم گرگوار دولاکور مَرده، یه جورایی سرخورده شدم از خودم. خط به خط داستان بینظیر بود. وقتی زن داستان احساساتشو وصف میکرد، پا به پای اون حسشون میکردم. وقتی از ترسها و تجربه هاش میگفت، میدونستم داره از چی حرف میزنه. وقتی سرنوشت غافلگیرش کرد، من هم غافلگیر شدم. وقتی از، از دست دادن ترسید، من هم ترسیدم....
فقط آخرشو نفهمیدم، با اینکه دو سه بار خوندم.
احساس میکنم دلم میخواد دو سه بار دیگه از اول تا آخر بخونمش.