کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

راهروهای زیر زمین

- خانم دستمال دارید؟ 
کنار د ستم نشسته بود، مثل خودم منتظر مترو نبود، چون با قبلی نرفت.یک دختر تپل بود همسن و سال خودم. توی جیبهای جلوی کیفم گشتم، دستمالی نبود.
- نه ندارم.
کوره امیدی داشتم که تو جیب پشتی کیفم داشته باشم. نگاه کردم، دو تا دستمال تمیز اما مچاله داشتم، از آنهایی که دم بیرون آمدن از خانه، هول هولی میچپانم تو کیفم.  یکیش را گرفتم جلوش.
-تمیزه ولی مچاله است.
- دوباره است؟
دیدم هدفون درگوشش است، بلندتر گفتم: 
- تمیزه ولی مچاله است، تو جیب کیفم چپونده بودم. 
گرفت و تشکر کرد.عینکش را بالا زد و اشک گوشه چشمش را آرام خشک کرد. چه صورت بامزه ای داشت. آخه کی دل نازکت رو شکونده؟ این را تو دلم گفتم.
چقدر دلم میخواست بغلش کنم، هیچی نگویم، فقط بگذارم تو بغلم گریه کند. آخر من میدانم آرام اشک ریختن در ایستگاه مترو یعنی چی.

نظرات 1 + ارسال نظر
صادق(فرخ) جمعه 29 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 12:21 ق.ظ

زیبا بود ... خیلی

ممنون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد