کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

عاشقانه‌ای برای وحید

کاش بالشی بودم که سر بر سینه‌اش می‌گذاری،


کاش حوله‌ای بودم که اندام خیس تو را تنگ در آغوش می‌گیرد، 


کاش فنجانی بودم که دستش را میگیری، نزدیک صورتت می‌آوری و لب بر لبش می‌گذاری،


کاش لااقل آینه‌ای بودم که هر صبح خرسند بدان لبخند می‌زنی...



شاید اگر بخت یارم باشد در تاکسی کنارت بنشینم و تو به حفظ حریم خودت را کنار بکشی، من اما می‌ـوانم از  همان فاصله دزدکی از عطر سرکش تنت کام بگیرم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد