یه روز هم یه خوشه قوره میشم، سر یه درخت تاک. آفتاب تموز رو تحمل میکنم که انگور بشم، که ازم شراب درست کنن، یا حداقل شیره واسه سکنجبین. اما من خیلی بالام، میذارن همونجا بمونم تا مویز بشم. آخر مهر هم یکی میاد چهارپایه میذاره زیر پاش و منو میچینه. میبردم بازار و میفروشدم به یه پیرمرد دیابتی که منو عوض قند با چاییش بخوره. میرم تو دهنش و گیر میکنم لای دندون مصنوعیش، اونم با اون زبون کلفتش هی میماله بهم اما نمیتونه بکشدم بیرون. آخرش دست دندونشو از دهنش درمیاره، با انگشت خرده های منو درمیاره و میبلعه.