کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

اول و دوم دبیرستان هم یه بغل دستی داشتم به اسم ملیحه 
سر کلاسهایی که حوصله مون سر میرفت و نمیتونستیم حرف هم بزنیم، من با انگشت اشاره م میزدم به زانوی ملیحه، بعد اون میزد، بعد من میزدم، بعد اون میزد.... همین جوری ادادمه میدادیم تا میافتادیم سر خنده. پشت نفر جلویی قایم میشدیم و حالا نخند و کی بخند...
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد