چهل سال پیش زنی خانه ای داشت. از آن خانه هایی که طبقه اول و دوم، دو اتاق دارد و طبقه سوم یک اتاق،یک یا شاید دو آشپزخانه زیر راه پله و احتمالا حمامی در راهرو و قطعا مستراحی در حیاط. دو اتاق پایین را به زوج جوانی اجاره داده بود که حق استفاده از حمام را نداشتند و مستراحشان با صاحبخانه مشترک بود. زن صاحبخانه با داشتن شوهر و چهارفرزند، شبها به بهانه ترس از دزد، در ورودی ساختمان را قفل میکرد و کلید این قفل را به مستاجرش هم نمیداد. تصور کنید در شبهای سرد و بلند زمستان، زن جوان بارداری را که افزایش حجم رحم به مثانه اش فشار می آورد.
زن صاحبخانه چند سال است که زونا گرفته، و حسرت شاشیدن بدون سوزش را به دل دارد.