کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

۸۹۱۰۱۵

یه زمانی به خدا و حکمتش که فکر میکردم، آروم میشدم... دردناکیش به این نیست که دیگه آرامش سابق رو ندارم، دردناکیش به اینه که حتماً یه غلطی کردم که اینجوری شده...


پ.ن.

پدر و مادرم به شدت چشم و دل سیرن، خصوصاً پدرم. ما رو هم مثل خودشون بار آوردن، که هیچ وقت به لقمه ی دست کسی چشم ندوزیم... پس چرا من اینجوری شدم تازگیا؟؟

نظرات 2 + ارسال نظر
میترا جمعه 12 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 07:12 ب.ظ http://pouyacarpet.mihanblog.com/

7.654320924819996.35203033702سلام
با مطلب جدید آپم
اعطای نمایندگی فروش با آسانترین شرایط

عباس یکشنبه 14 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 02:50 ب.ظ http://meandmysister.blogsky.com

۱- راست میگی. منم با حرفت موافقم. خیلی بده که آدم یه اشتباهی بکنه که از اون فیض محروم بشه ولی بدتر اینکه ندونه چی کار کرده

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد