کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

010902

نقاشی ها و کاردستی های بچه ها را میبیند و با تحسین میگوید: تو اشتباه من را نکن، بچه ها را بفرست هنرستان.

میگویم: من هیچ کس را هیچ کجا نمیفرستم. اگر خودش دلش خواست برود هنرستان میتواند برود. من تاپایان تحصیلات ابتدایی مجبورشان میکنم که مدرسه بروند. بعد از آن هر کار دلشان خواست بکنند. اگر دلشان نخواست اصلا درس نخوانند. فقط باید بدانند که من تا هیجده سالگی خرجشان را میدهم. بعدش باید فکری برای خودشان بکنند. بروند هر جا که میخواهند و هر کار که میخواهند بکنند. اصلا بروند که بروند که بروند. سال و ماهی یکبار اگر دوست داشتند زنگی بزنند و بپرسند خوبی مادر؟ اگر نخواستند همان را هم نزنند، نخواسته م.