-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 4 آذرماه سال 1403 08:15
نمیخوام نباشم، فقط میخوام هیچی نباشم.
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 1 آذرماه سال 1403 13:42
همه بی خوابی شبانگاهم کودکی خسته و بغل خواهم قبلتر دوست بودی مرا و کنون رطبی بر نخیل و کوتاهم
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 11 مهرماه سال 1403 23:36
بعضی شبها بعد از خوابیدن بچهها برای خودم خلوت میکنم، کتاب میخوانم یا حین شست و شو و رفت و روب موسیقی و پادکست گوش میدهم و گاهی یکی دو نخ سیگار هم میکشم. امشب «مسئلهی اسپینوزا» را در دستم گرفتهام و دارم سعی میکنم حواس پراکنده بر اثر قرصها را جمع کنم تا نوشتهها را بفهمم، اما تمرکزم مثل آب از توی مشتم در میرود....
-
گودی انگشتان جوهریم
یکشنبه 8 مهرماه سال 1403 01:06
از لمس رطوبت رانهایش لبخندی روی لبش مینشیند. صورتش را در فاصلهی بین دو بالش فرو میبرد و لذت رهایی و آسودگی بدنش را مزمزه میکند. دلش میخواهد مرد کنارش میبود و در این لحظه شریک میشد اما او بعد از هماغوشی، برای شستن و طهارت ثانیهای را از دست نمیدهد؛ مثل بچهای که شبانه و دزدکی خوراکی ممنوعه کش رفته و باید هر چه...
-
۰۳۰۵۲۲
دوشنبه 22 مردادماه سال 1403 21:29
دکتر میگه حالت چطوره؟ میگم خیلی بهترم، خیلی میگه با همین یه قرص اینقدر بهتری؟ واقعا نمیفهمم چه انتظاری داشت؟ روزی 150 میلی گرم ونلافاکسین میریزم تو شکم خودم، اگه قرار بود خوب نشم پس واسه چی میخورم؟!
-
زن بودن تو این خراب شده
چهارشنبه 3 مردادماه سال 1403 09:55
سیزده چهارده سال پیش من تو یه مجموعه بزرگ کار میکردم؛ به واسطه کارم دست راست مدیر و حلقه اتصال یه تعداد آدم با تخصصهای مختلف و روحیات متنوع بودم و از جمله وظایفم این بود که نذارم این آدمها دعواشون بشه و پروژهها بخوابه:)) یه روز خانوم نون که دو سال بزرگتر از خودم و رفیقم هم بود منو کشید کنار و گفت دیشب آقای شین براش...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 21 تیرماه سال 1403 09:41
میگه: بخش جراحی جا نداشت، مامانو بردن بخش مهر میگم: مهر؟! میگه: به بخش سرطانیا میگن بخش مهر.... یعنی خورشید، آفتاب. میگم: شاید هم یعنی م رگ ه مین ر وبروست
-
پوچی منو فرسوده، هیچی نمیخوام
چهارشنبه 20 تیرماه سال 1403 15:20
پروندهی سه تا متوفی زیر دستمه، خودشون مردهاند اما اسمهاشون روی کاغذها میاد، و میشه برچسب اموال، اموالی که حالا حالاها باقی خواهند موند و این برام هیچ معنایی نداره جز اینکه کلا عنتر و منتر این دنیاییم. یکیشون یه زن متولد سال 48ه، یکی از اونایی که از دهاتشون میاد تهران، درس میخونه و موندگار میشه، از اونایی که از صفر...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 19 تیرماه سال 1403 18:20
باید به بچهای که دیپلم ریاضیه و داره مهندسی معماری میخونه به زور حالی کنم که درسته تو کولر گازی 18 درجه از 24 درجه خنکتره ولی تو فریزر 25- از 18 - سردتره. تازه میگه کولر گازی هم درجهش منفیه، میگم عزیزجان صفر درجه یعنی نقطه انجماد آب، اگه دمای اتاق با کولر گازی زیر صفر بره آب تو لیوان یخ میزنه، خودت هم ظرف یکی دو...
-
۰۳۰۴۱۶
شنبه 16 تیرماه سال 1403 20:03
میگه: تا صبح پیگیر طبیب جمهور بودم. میگم: طبیب! جمهور؟ دردم نهفته به ز طبیبان مدعی، باشد که از خزانه غیبش دوا کنند، یا اینم که نهایتاً به درد خودم بمیرم بگن خدابیامرز راحت شد:))) من والا اعصابم هیچ کشش اخبارو نداره، فکر کنم آخرین نفر من بودم که از نتایج با خبر شدم:))) از قضا امروز بالاخره بعد از کلی مقاومت و رفتن...
-
030415
شنبه 16 تیرماه سال 1403 00:26
کاش عصر توی مترو آن فیلم کذایی از مهمانی چند شب پیش را نمیدیدم، خودم را شاد و خندان کنار تو نمیدیدم که در آغوش تو، از خنده ریسه میرفتم و سر روی سینهات میگذاشتم، چقدر زیبا، شیک و بینقص به نظر میرسیدیم. جوری از ته دل میخندیدپم و شاد بودم که انگار هرگز هیچ تظاهر و نیرنگی بینمان نبوده و نیست، انگار تو که 20 سانت از من...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 13 تیرماه سال 1403 15:43
خود پول جذابه ولی همه پولدارا جذاب نیستن. برای من آدم پولساز جذابیت داره، نه فقط بخاطر پولش، بلکه به خاطر ذهنیت پولسازش. برای همین هم اونایی که بابای پولدار دارن یا کارمند جایی هستن که خوب و زیاد حقوق میگیرن، نمیتونن با پولشون توجه منو جلب کنند.
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 13 تیرماه سال 1403 00:22
مشاورم صد باره ازم پرسیده از اول هم همین حس رو نسبت به شوهرت داشتی؟ و من هم صدباره گفتهم که نه به این شدت ولی آره، از اول هم علاقهای بهش نداشتم. اونقدر این دیالوگ تکرار شده که دیگه به خودم شک کردم، امشب آرشیو وبلاگم تو ماههای اول آشنایی و ازدواجم رو خوندم؛ میخواستم ببینم اون روزا تو چه حال و هوایی بودهام. پسر چه...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 10 تیرماه سال 1403 07:21
هایده: اما تا میخوام برم گریه کنون، سر به دیوارا بکوبم باز به دادم میرسه به من میگه، عشقمی تو خوب خوبم نمیدونم که چرا دوباره دیوونه میشه؟ توییتری رندوم: عزیزم این مصداق بارز رابطه تاکسیکه. زودتر کات کن، مگه چقدر عمر میکنیم که تو رابطهی سمی بمونیم؟ هایده: باز میگم عزیز من، پا رو قلبم نمیذاره، مهربونه با من و اشکمو در...
-
من و تراپیست-قسمت چهارم
شنبه 9 تیرماه سال 1403 22:06
میگه به نیازهات فکر کن ببین الان این لحظه چی میخوای؟ میگم آزادی، میخوام آزاد باشم، هیچ تعهد و مسئولیتی نداشته باشم. حس اسارت دارم و این چیزی نیست که آدم بهش عادت کنه به نظرم زندان خشنترین ابداع بشره، برای شخص خودم اعدام رو به ابد و یک روز ترجیح میدم.
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 6 تیرماه سال 1403 10:26
گفت میشه ببینمت، میخوام باهات مشورت کنم. گفتم نه، چون سر راه زندگی شما و طرز تفکر تون یه سنگ بزرگه و حرفهای من مثل یک جریان ضعیف آبه که نه میتونه این سنگ رو فرسوده کنه و نه مینوه تکونش بده. ضمن اینکه منبع این آب محدوده و شما قبلا تمامش کردهاید. درستش این بود که بگم این سندهای که شما ریدید با یه آفتابه حرف من رد...
-
شوهر آهوخانم-علی محمد افغانی-2
سهشنبه 29 خردادماه سال 1403 13:37
من در این مرد ذخایر بی پایانی از شخصیت، بزرگواری و جوانمردی حقیقی دیدم که دزدمونا در اتلو ندیده بود. او یک اتلوی واقعیه با این فرق که قادر به بروز دادن احساسات عشقی خودشه[...]پاکدلی، خوش خلقی، وارستگی، بی نیازی اینها اون زیورای اخلاقی بزرگیه که خدا به هر کسی نداده، اما دراون مثل یک معدن دست نخورده بی پایانه [...] برای...
-
دلم میخواد بخندم اما خنده هام پر از غمه
پنجشنبه 27 اردیبهشتماه سال 1403 02:31
نمیخوام بمیرم تا وقتی میتونم آخر هفته قبل از خواب عرق سیگار و معین زد رو قاطی کنم و خیلی ملو غصه آرزوهای سوختهم رو بخورم.
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 22 اردیبهشتماه سال 1403 14:58
یه نفر به اسم یوناس تو توییتر نوشته: چند روز پیش یه بلاگر خانوم مشهدی خودش رو از طبقه هفتم یه ساختمون پایین میندازه و میمیره حالا جریان از این قرار بوده که شوهرش بهش مشکوک میشه و توی ماشینش جی پی اس کار میذاره خانومه هم میره خونه یه آقایی شوهره میره جای ماشین و به خانومش زنگ میزنه که من جای ماشینم و بیا پایین خانومه...
-
۰۳۰۱۲۷
دوشنبه 27 فروردینماه سال 1403 13:11
-سلام، چطوری؟ -سلام، ناکافیام، خدا رو شکر
-
گشتهم گشتهم رفیق پیدا کردهم
شنبه 25 فروردینماه سال 1403 17:13
بعد ۱۵ ساعت جواب پیامداده و قراری که با بدبختی فیکس کردیم رو کنسل کرده چون حال نداره از جاش پاشه:)) آخرش میگه: معذرت میخوام، میدونم رابطه با من سخته. برای همینه وارد رابطه عاطفی نمیشم. میگم: ما به یه مرحله قبل از پارگی میگیم سخت و در این مورد یه مقدار ادبیاتمون با هم متفاوته، ولی خب فرض میکنیم سخته:)))) حالا کجاش...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 25 فروردینماه سال 1403 08:10
کتاب «کوری» رو شروع کردهم، تا حالا سه تا مرد به همسرهاشون اعلام کردهن که کور شدن و زنهاشون باهاشون همدردی کردن و سعی کردهن یه راهی برای کمک پیدا کنند. من اگه یه روز بیام خونه به شوهرم بگم کور شدهم میگه آره اتفاقا چند تا از همکاریهای من هم شدهاند، چیزی نیست.... حالا اگه میخوای من بچهها رو نگه میدارم خودت برو...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 22 فروردینماه سال 1403 07:05
مامانم چند روزه تو یه شهر دیگه تو آیسییو بستریه. قبلا اینطور موقعا همه بچهها با سر میرفتن سمتش ولی الان یه بیخیالی خاصی دارن، همه مشغول زندگی خودشونن، فقط بهش زنگ میزنن. من که فقط یه بار زنگ زدم جواب نداد، بیشتر از این هم حوصله ندارم، از بقیه حالشو میپرسم. این بیچاره تو این چند سال اخیر اونقدر تا مرگ رفته و برگشته...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 22 فروردینماه سال 1403 05:33
هر چی سردتر میشم، بیشتر از قبل بهم محبت میکنه. چرا؟ فکر میکنه با این کارها دوباره گرم میشم؟ نههههه برعکس اون اصلا نمیخواد که من برگردم رو روال قبلی، اون همینجوری دوست داره:چس کن تو برق! همینجور که بارها و بارها ببوسدم و من فقط نگاش کنم و آخرش خسته بشم و بگم تو چرا نمیخوابی؟ تو دنیای اون، این یعنی عشق! حالا تاثیرش...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 20 فروردینماه سال 1403 05:15
وقتی پای مقابله با یه زن باشه، همه مردها داداشن ولی وقتی پای به چنگ آوردن یه زن باشه، همون داداشیا میشن هابیل و قابیل. این جوابی بود که به کامنت تراویس دادم، اونقدر به خودم چسبید که حیفم اومد پستش نکنم:))
-
خرده مکالمات زن و شوهری-سکوتم از رضایت نیست
چهارشنبه 15 فروردینماه سال 1403 22:28
مرد: تو چته؟ زن: هیچی -به من که نگو، معلومه یه چیزیت هست . +میپرسی ولی واقعا نمیخوای بشنوی و بدونی. - تو که هنوز حرفی نزدی، چرا اینجوری قضاوتم میکنی؟ + میدونی چند هزار بار داشتم میگفتم و پریدی وسط حرفم و گفتی «حرفشم نزن» «ول کن این حرفا» «این چه حرفیه؟!» «نزن این حرفا رو» «حتی حرفشم زشته» «حرفای بیخودی داری میزنی»...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 14 فروردینماه سال 1403 08:04
این حرکت آخر، دیگه کت.لت درست کردن نبود، «دستور سری همبرگر خرچنگی» بود:)))) همینجور جزئیات ماوقع رو میخونم و تو دلم شربت هم میزنن:)))) یکی تو دلم داره میخونه: چرا زحوت کشیدین؟ پس چرا کم کشیدین؟:))))
-
به خودم و به اونی که فکر میکنه تنها چارهش خودکشیه
دوشنبه 6 فروردینماه سال 1403 09:34
حالا گیرم مردی خب بعدش؟:)) بابا زندگی و حق حیات تنها چیزیه که ما واقعا مالکشیم من سالهااااااا به مرگ و خودکشی فکر میکردم، اولین باری که جدی فکر کردم با تیغ رگمو بزنم ده سالم بود:)) الان میگم آخه با یه بچه چه کرده بودن که این همه زندگی رو نمیخواسته:)) خلاصه شانسم در این حد کیری بود که اونجا و تو اون شرایط بودم دیگه:))...
-
غرهای پراکنده
یکشنبه 5 فروردینماه سال 1403 18:09
دقیقا تو همون نقطه که دفعه قبلی کوبیدم پشت اون ماشینه، امروز خودم مجبور شدم بزنم روی ترمز (جای گندیه و مردم هم بیشعور در بیشعور)، پشت سری من به من نزد ولی پشت سری اون کوبوند در کونش. یارو پیاده شده جای اینکه به پشت سریش غر بزنه سر من داد میکشه خانوووووم چیکار میکنی؟ خب دیوث دارم حلوای ختم تو رو هم میزنم! والا ما...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 5 فروردینماه سال 1403 05:30
امروز به دوستای صمیمیم گفتم «ازدواج من به بنبست رسیده، اما من ته بنبست نشستهم تا بچههام بزرگ بشن» شنیدن این جمله از دهن خودم، با این صراحت و با صدای بلند حس و حال عجیبی داشت چون من جز اینجا و وبلاگم و اتاق تراپیست، اینجور دربارهی زندگیم با کسی حرف نمیزنم. میدونی غمانگیزترین قسمتش کجاست؟ اینکه مدتهاست بین من و...