کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

روان درمانی اگزیستانسیال-اروین یالوم-۲

یالوم تو کتابش به دغدغه‌های اگزیستانسیال (وجودی) میپردازه و اضطراب مرگ رو ریشه اصلی اغلب اضطرابها میدونه. اونطور که من فهمیدم موضوع اینه که مهمترین دغدغه ما از بد تولد زنده موندنه، مثلا نوزاد برای زنده موندن نیاز داره که دوست داشته بشه و مورد توجه قرار بگیره، پس اضطراب «دوست نداشته شدن» میتونه یه اضطراب حیاتی باشه و اگه درست و در زمان خودش برطرف نشه میره توی ناخودآگاهت و بعداً به شکل اختلال روانی خودشو نشون میده. همینقدر پیچیده و همینقدر ساده.

 

یه بار با دوستی در مورد بزرگترین ترسهامون حرف میزدیم. اون گفت بزرگترین ترسش «بی پولی»‍ه من گفتم بزرگترین ترسم «دوست نداشته شدن»‍ه. بعدش خیلی حرفهای خوبی زدیم که جاش اینجا نیست؛ و از اون موقع (ده سال پیش) دائما به این فکر میکردم که چطور میشه از این ترس خلاص بشم؟ بعد از اون فهمیدم این ترس ریشه همه بدبختیا و احساسات ناخوشایند منه.  این ترس دست و پای من رو در« ابراز وجود» بسته بود و منجر شده بود به «اضطراب» و «وسواس فکری» و نهایتاً «وسواس عملی». یالوم کمک کردم بفهمم که ترس اصلی ترس از مرگه. نزدیک یکسال خوندن این کتاب رو شروع کرده‌م، امشب موقع خوندن صفحه ۳۰۰ متوجه شدم دیگه مثل سابق از «دوست نداشته شدن» نمیترسم! الان آگاهم و دائم به خودم یادآوری میکنم که حتی اگه هیچ کس دوستم نداشته باشه زنده می‌مونم، پس دیگه آزار و سواستفاده‌ای رو فقط از ترس طرد شدن تحمل نمیکنم. من دیگه طفل بی‌پناه نیستم، تنهایی و بی‌کسی من رو نمیکشه، دلیلی نداره ازش بترسم. شگفت انگیزه که در این مدت چقدر احساس رهایی و سبکی دارم. به همین پیچیدگی و به همین سادگی. 

روان درمانی اگزیستانسیال-اروین یالوم-۱

روان درمانی اگزیستانسیال مرا به آنجا رسانده که من هم از مرگ میترسم و آنقدر میترسم که میخواهم زودتر فرا برسد و از من بگذرد. مثل امتحانهای شفاهی که همیشه داوطلب بودم اولین نفر امتحانم را بدهم، فقط بخاطر رها شدن از اضطراب. 

۰۰۱۰۱۵

با دوستی قرار گذاشتیم با هم «روان درمانی اگزیستانسیال» از اروین یالوم را بخوانیم و در موردش حرف بزنیم. در اولین جلسه میخواستم چهار موضوع اصلی رو نام ببرم: مرگ، پوچی، تنهایی..... آخری رو هر چه فکر کردم به یاد نیاوردم: آزادی... از قبل هم می‌دانستم ذهن من مقاومت عجیبی نسبت به آزادی دارد چرا که آزادی ملازم است با کاهش امنیت، به عبارتی امنیت ملازم است با محدودیت. من به قدری با محدودیت خو گرفته‌ام که در ذهنم امنیت و محدودیت هم عرضند. اسم آزادی که می‌آید وحشت میکنم. پیشترها دوستی از خاطره سکس در ساحل دریا می‌گفت. گفتم من حتی فکر انجامش در فضای آزاد را هم نمی‌توانم بکنم، حتی در جای جدید هم تمرکزم را از دست می‌دهم؛ فقط و فقط روی تخت خودم احساس راحتی میکنم. در مورد خواب هم همین مشکل را دارم، جایی غیر از خانه خودمان نمیتوانم بخوابم. به مسافرت که می‌روم ازخواب خبری نیست و این یعنی کلافگی و بدخلقی که دائماً باید کنترلش کنم تا اطرفیانم را آزار ندهد. حتی با دستشویی هم مشکل جدی دارم، نه اینکه در دستشویی‌های دیگر راحت نباشم، اصلا به هیچ وجه نمیتوانم کارم را بکنم. همینجور محتویات روده‌ام انباشه میشود تا به خانه برگردم! پریروز که از سفر سه روزه برگشتم گلاب به رویتان ظرف پنج ساعت سه مرتبه اجابت مزاج داشتم و حدود 2 کیلو از وزنم کاسته شد. حالا شما فکر کنید من در سفرهای یک هفته ای چه میکشم!