با دوستی قرار گذاشتیم با هم «روان درمانی اگزیستانسیال» از اروین یالوم را بخوانیم و در موردش حرف بزنیم. در اولین جلسه میخواستم چهار موضوع اصلی رو نام ببرم: مرگ، پوچی، تنهایی..... آخری رو هر چه فکر کردم به یاد نیاوردم: آزادی... از قبل هم میدانستم ذهن من مقاومت عجیبی نسبت به آزادی دارد چرا که آزادی ملازم است با کاهش امنیت، به عبارتی امنیت ملازم است با محدودیت. من به قدری با محدودیت خو گرفتهام که در ذهنم امنیت و محدودیت هم عرضند. اسم آزادی که میآید وحشت میکنم. پیشترها دوستی از خاطره سکس در ساحل دریا میگفت. گفتم من حتی فکر انجامش در فضای آزاد را هم نمیتوانم بکنم، حتی در جای جدید هم تمرکزم را از دست میدهم؛ فقط و فقط روی تخت خودم احساس راحتی میکنم. در مورد خواب هم همین مشکل را دارم، جایی غیر از خانه خودمان نمیتوانم بخوابم. به مسافرت که میروم ازخواب خبری نیست و این یعنی کلافگی و بدخلقی که دائماً باید کنترلش کنم تا اطرفیانم را آزار ندهد. حتی با دستشویی هم مشکل جدی دارم، نه اینکه در دستشوییهای دیگر راحت نباشم، اصلا به هیچ وجه نمیتوانم کارم را بکنم. همینجور محتویات رودهام انباشه میشود تا به خانه برگردم! پریروز که از سفر سه روزه برگشتم گلاب به رویتان ظرف پنج ساعت سه مرتبه اجابت مزاج داشتم و حدود 2 کیلو از وزنم کاسته شد. حالا شما فکر کنید من در سفرهای یک هفته ای چه میکشم!