من برگشتم از سفر.... خیلی خوش گذشت!
پ.ن.
دوست ندارم تو این وبلاگ پسرها مخاطبم باشن، چیکار کنم؟ از خودشون و نظراتشون زده شدم
با زحمت یه چیزی رو به دست میاری.... بعدش کلی زحمت میکشی تا از شر اون چیز راحت بشی... این یعنی تو آدمی!
پ.ن.
آدمها بخاطر تفاوتهایی که با هم دارند مقصر نیستند. ممنونم از این جمله قشنگ دوستم.
بعضی ها انگار فلسفه خلقتشون به هم زدن آرامش منه!
پ.ن.
بهار آمد جوانی را پس از پیری ز سر گیرم
کنار یار بنشینم، ز عمر خود ثمر گیرم
یار؟ گشتم نبود، تو بگرد شاید تو پیداش کنی...
پ.ن.2
دکتر میپرسه دوست صمیمی هم داری؟ میگم داشتم، ولی دیگه وقت نداره دوست صمیمی من باشه!
پ.ن.3
نه بی تو سکوت، نه بی تو سخن
به یاد تو بودم، به یاد تو من
ببین غم تو، رسیده به جان و دویده به تن...
پ.ن.4
ما را به رندی، افسانه کردند
پیران جاهل، شیخان گمراه....
پ.ن.5
باز تنهایی سرمو چسبونده به طاقققققققققققققققققققققققق
پ.ن.6 این عکس مزخرفترین حرف دنیا رو میزنه، چون چیزایی که این میگه مجانیه واسه من از هر آرزویی دست نیافتنی تر شده...
بابا به کی بگم دلم میخواد یکی بغلم کنه تا من یه دل سیر تو بغلش گریه کنم؟؟؟ دکتر ازم میپرسه زیاد گریه میکنی؟ میگم آره. میپرسه بی خودی هم گریه میکنی؟ میگم نه... این همه بهونه واسه گریه هست، چرا بیخودی؟
پ.ن.7
خدایا کاش وصلی بود یک دم
نه دردی بود در عالم نه مرهم
پ.ن.8
من نمیفهمم این ملت شب عیدی کار و زندگی ندارن که همشون پاشدن اومدن اینترنت؟؟؟ سرعتش در حد تکون خوردن نشیمنگاه ناصرالدین شاه شده.... تففففففف
ایمیلی واسم اومد با عنوان: سوختن در جهان سوم
فقط این جمله اش خیلی خوب بود: گاهی میمانی که این جهان سوم است که کیفیت تو را تعیین میکند یا اینکه "تو"جهان سوم را درست میکنی؟
اگر اراده کنی و استقامت داشته باشید، بی شک موفق می شوید.
امرسون
پ.ن.
تا حالا به عطر مریم دقت کرده اید... پر از خاطره است، خاطره ی عروسی، ماه رمضون، روزهای دلچسب.... توصیه میکنم هر وقت ناامید و دلشکسته بودید واسه خودتون یه شاخه مریم بخرید، چون معجزه میکنه!!
پ.ن.2
میخوام چند تا شاخه شمعدونی قلمه بزنم بعد از عید بیارم سرکار بذارمشون پشت پنجره....
پ.ن.3
حالم خوبه، خدا رو شکر.
پ.ن.4
زمان دانشجوییمون محسن چاووشی یه کاست داده بود که اسم یکی از آهنگاش سه شنبه ها بود و اون روزها سه شنبه ها واسه من روز معنی داری بود.... بیت اول ترانه این بود:
عزیزم یادت میاد سه شنبه ها
ما با هم دیگه میرفتیم تا کجا....
واقعاً چیزی خرد کننده تر از بی محلی وجود داره؟؟
پ.ن.1
بخشی از یک دیالوگ نوشتاری:
- آیا میدانید وقتی همه چیز را میدانید یا تصور میکنید که میدانید، لذت غافلگیری در برابر پدیدهها را از دست خواهید داد؟
-
آیا میدانید که ما نمیدانیم؟ البته که میدانید چرا که خداوند دانش کل کائنات رو یه جا ریخته به حساب شما
- فقط این رو میدونم که نمی دونم های من از نمی دونم های تو کمتره.
- تو اصلندش چه میدونی که من چقدر میدونم هان؟؟ هان؟؟ هان؟؟ تازه اشم یه عالمه چیز دونستن چه فایده، اگه راست میگی یه چیزی رو بدون که هیشکی نمیدونه... من الان یه عالمه چیزایی میدونم که هیشکی نمیدونه، ولی تو چی؟؟ همه اون چیزایی که میدونی، بقیه دیر یا زود میفهمن، بعضی ها هم شاید هیچ وقت نفهمن، ولی مهم نیست... مهم اینه که دانش منحصر بفردی نداری!
پ.ن.2
عضو شدن تو سایتهای اجتماعی راه خلاص شدن از تنهایی نیست، بلکه بهت اثبات میکنه تو تنها آدمی نیستی که اینقدر احساس تنهایی میکنه!
پ.ن.3
یه شکلات داشتم که شکل قلب بود، نمیدونم دوستم از کی گرفته بود که بخشیدش به من... ولنتاینم که گذشت و ما کسی رو نیافتیم شکلات قلبی بهش هدیه بدیم، تا سال دیگه هم که فاسد میشد، بنابراین امروز خودم خوردیــــَمش
پ.ن.4
مادر من، عزیز من، قربون تو برم! یه خورده اون اخلاقتو درست کن، میرم خودمو از دست تو میکشماااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
گلاب به روتون، یکی تو سرویس ما هست که صبح ها به کرات خودش رو راحت میکنی و ما رو ناراحت، فکر کنم بنده خدا مریض باشه.... امروز که به علت یخبندان و تصادفات حدود بیست دقیقه بیشتر توی سرویس بودیم، به معنای واقعی دل و رودمون گره خورد....
پ.ن.
صبحی توی اتاقم هم که بودم دلم داشت به هم میخورد، مثل کسی اضطراب امتحان داره... این حال مزخرف خیلی برام تکرار میشه، بخاطر این هورمون کورتیزول لعنتیه که همین جوری از الکی واسه خودش میزنه بالا!!! دیدم همکارم داره آب میخوره، من هم شیشه آب رو گرفتم دستم و یاد شازده کوچولو افتادم: "شاید آب واسه دل من هم خوب باشه!"
پ.ن.2
چند وقته جای خالی یه نفر بدجوری عذابم میده... هر وقت ذرتهای روی پیتزا رو دونه دونه با دست جمع میکنم، یاد اون میافتم... خاطره چیز مزخرفیه، خصوصاً خاطره ی خوب از یه آدم بد... اگه الان اینو میخوند اعتراض میکرد که میگفت من آدم خوبی هستم! من هم مثل همیشه هزارتا دلیل واسش میاوردم که تو دوست خوبی هستی ولی آدم خوبی نیستی... بزرگترین خصوصیتش این بود که وقتی کنارش بودم احساس میکردم به ذات خودم نزدیکم، ذاتی که شاید از ذات اون خیلی بدتر بود و من دائماً کنترلش میکردم و میکنم...
پ.ن.3
یکی از همکارام یه خانم 36 ساله و مجرده... من واقعاً حسرت روحیه این آدم رو میخورم، هنوز در مورد ازدواج مثل دخترهای 22 ساله حرف میزنه!!! ولی گاهی حرفهای جالبی میزنه، یه دفعه گفت هر آدمی الگوی خودش رو برای ازدواج داره، سعی نکن از الگوی بقیه استفاده کنی...
پ.ن.4
من یه دختر تحصیل کرده، شاغل، خانواده دار، سر به راه، با ظاهر مقبول، با هوش بالا، با ذوق هنری و استعداد ادبی، جذاب و خوش صحبتم... اینا رو خودم نمیگم، تقریباً نظر عموم کسانی که منو میشناسن همینه... حالا که چی؟ هیچی... همینجوری خواستم خودم رو یه محکی بزنم....
وقتی امتیاز من بالاست، حتی اگر خودم هم بخوام نمیتونم با کسی کنار بیام که امتیازش خیلی پایینه... ما تو کل شرکتمون یه پسر هست که مجرده، کاگر نیست و از لحاظ سنی به من میخوره... ایشون چند وقته که به بنده اقبال نشون میده، ولی نکته جالبش اینه که کلیه همکارای بنده توصیه میکنن که بنده به ایشون رو ندم، چون لیاقت منو نداره (به علت همون امتیازت مذکور!)... یکی میشه به من توضیح بده این لیاقت من دقیقاً چیه و چقدره؟؟ آیا این تنهایی فعلی لیاقت منه؟
اگه خوننده میشدم ، حتماً از این تخته حوضیهاش میشدم و یه آهنگ "بابا حیدر" میخوندم که ملت کیف کنند و کف بزنند
عاشق شدم دوباره، درد دلم شد چاره.... بابا حیدر بابا حیدر بابا حیدر
پ.ن.
به قول یکی از دوستان، "احساس خوشبختی میکنم، خدا خودش به خیر کنه"
هر خاصیتی که ماده مخدر داره، عشق به جنس مخالف هم داره. اولش که میخوای
بری سراغش میترسی ازش... بعد که امتحانش میکنی خیلی خوشت میاد، میری تو
هپروت، لذت میبری...یه خورده بعدش به خودت میای میبینی تو رو از کار و
زندگی انداخته، تصمیم میگیری بذاریش کنه، ولی لامصب گرفتارت کرده.... هی
میذاری کنار، دوباره میری سراغش... کم کم رسوات میکنه، آبروتو میبره، همه
سرزنشت میکنن... آخرش هم اگه خدا به دادت نرسه معلوم نیست کارت به
کجاهاااااااا بکشه!!
البته بدیهی است که منظور من عشق ناشی از ازدواج یا عشق منجر به ازدواج نیست، اونا که حکایت خودشونو دارن