کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

900302

اینقدر بدم میاد از این پسرای تابلویی که واسه دوست دختر پیدا کردن یه وبلاگ با بک گراند مشکی میزنن و آهنگ مینویسن و از تنهایی مینالن!

۸۹۰۹۲۸

اونقدر بدم میاد وقتی برای کسی هدیه میخرم، ببخشدش به دیگران.

اگه بشه چی میشه...

وای خدای من! اگه این موقعیت جدید کاری نصیبم بشه خیلی خوبه، خیلی خیلی خیلی خوبه... از این شرکت کوفتی هم خلاص میشم... ساعت کاریم هم دو ساعت کم میشه... از این محیط کارگری و مرد و زن قاطی هم خلاص میشم، میرم یه محیط زنونه، هر چند اونجا هم مشکلات و خاله زنکبازی خودشو داره، ولی حداقلش آدم وقتی میخواد عطر بزنه و به خودش برسه احساس امنیت میکنه... اینجا من تا دو گرم از وزنم کم میشه، اول از همه آقای عکاس شرکت بهم تبریک میگه بابت موفقیتم در کم کردن وزن!!!!!!!! حالا فکر کن با چادر و مقنعه و قیافه کارگری من، یارو چقدر تو نخه!!!!!! اینا رو ولش، از همه مهمتر اون دو ساعت کار کمتره، بجاش میتونم بخوابمممممممممممممممممممم وای من میمیرم واسه خواب بعدازظهر .... من میمیرم واسه خواب بعدازظهر... من میمیرم واسه خواب بعدازظهر....

900301

دیگه اونایی که شب تا صبح کولرشونو روشن میذارن، مایه دار محسوب میشن... خصوصاً اگه کولره چیکه هم بکنه...!

900231

مشاهده شده است که در مواردی، شاسی ماشین با توحش راننده نسبت مستقیم دارد!

۹۰۰۲۲۹

زندگی بدون دوست خیلی خالیه...

900228

آناکارنینا رو تو هفده هیجده سالگی تا وسطاش خوندم... چرا اون موقع خیانت آنا اینقدر به چشمم نمیومد؟ اما الان وقتی تو این دنیای گند مجازی قصه خیانتهای واقعی آدما رو میخونم، دلم بهم میخوره... دلم واقعاً به هم میخوره....

900227

من جوری نمینویسم که نوشته هام لایک بخوره یا شیر (share) بشه... خوب من اینجوری مینویسم دیگه... البته من دیگه خیلی کم مینویسم نسبت به قدیما... من اینا رو واسه خودم مینویسم که خودم بفهمم تو مغزم چی میگذره...


900226

خوش بحال اونایی که گاو به دنیا میان و گاو از دنیا میرن!!! خدایی چه صفایی میکنن واسه خودشون... تا حالا گاوی  دیدی که از شدت فشار عصبی سکته کنه؟ فشار خون بگیره؟ یا چه میدونم اعتراض کنه که چرا میدوشنش، چرا از پهنش هم سود میبرن ولی طویله اش رو درست تمیز نمیکنن؟؟ چرا هر وقت میخوان جفت میندازنش، هر وقت نمیخوان باید طاق باشه؟ گاوه دیگه نمیفهمه! با همه اینا کلی هم حس ناسیونالیستی داره، یه سره داره فریاد میکشه: مااااااااااااااااااااااااااااا. البته جمله اش یه فعل کم داره، فعل میتوانیم!

900225

جراح خوب سراغ ندارید؟ من سرطان حوصله گرفتم!

پ.ن.

اون قصه کوسه ها و ماهی ها بوداااااا، من الان بدجور کوسه لازمم...