عزیزم
دوستت دارم و داشتم، اما خداییش قشنگتره که این رابطه رو تمومش کنیم... یه ماهه که یه زنگ بهم نزدی، دریغ از یه اسمس... تولدم گذشت و به روت نیاوردی، میدونی تحت درمانم ولی حالمو نمیپرسی... باشه عزیزم، اشکالی نداره. حتماً سرت شلوغه بوده، زندگی متاهلی و کار و حالا هم که به سرت زده دوباره درستو ادامه بدی... زندگی سخته، واسه من هم سخته، من هم مشکلات خودمو دارم، مشکلاتی که باید خودم حلشون کنم... واسه همین مزاحمت نمیشم، زندگیتو بکن و خوش باش، همین واسه من کافیه، حتی حاضر نیستم بخاطر گلایه کردن هم بهت زنگ بزنم... دیگه بهت زنگ نمیزنم... قهر نیستم اما آشتی هم نیستم... دلم برات تنگ شده، می فهمی؟ اما بهت زنگ نمیزنم، زنگ نمیزنم، زنگ نمیزنم. بهتره غرورمو بیشتر از این فدای این رابطه نکنم... درکت میکنم، واسه همین مزاحمت نمیشم... راستش یکی از انگیزه های ادامه رابطه ام با تو این بود که میترسم به حسادت متهم بشم، اما حالا بعد از گذشتن دو سال از ازدواجت دیگه این اتهام معنایی نداره... خوش باش گلم. دوستت دارم.
- این نشون میده که تو الان داری با لایه های پایین ذهنت زندگی میکنی، با قسمتهای emotional مغزت، نه قسمتهای logical ...
+ولی قسمتهای logical مغزم تعطیل نیست، دردم همینه... دردم اینه که میفهمم...
---------------------------------------------------------------------------------------------------------------
میگه دو سال طول میکشه تا مشکلت بر طرف بشه... دو سال... چقدر راحت میگه دو سال... میگم دو سال؟؟؟؟؟؟؟ میگه پس چی؟ میخوای با تاریخ سه هزارساله این مملکت دربیافتی، دو سال زیاده؟ میبینم راست میگه... ولی... میگم دکتر من خسته ام، طاقت دو سال جنگیدن رو ندارم، من از زور خستگی به اینجا پناه آوردم... یادم نمیاد بعدش اون چی گفت، احساس میکردم کوه کندم، یه کوه به مراتب بزرگتر از بیستون.... دلم میخواست ولو شم وسط دفترش، گریه کنم تا خوابم ببره....
من: مامان میخوام پولامو جمع کنم خونه بخرم...
مامانم: آره مامان، خوشگلیت که به دردت نخورد، هنرت هم که به چشم کسی نیومد، شاید به خاطر آپارتمونت یکی پیدا بشه.
من:.....
....
....میخوام پیدا نشه
پ.ن.
قابل توجه لیلا، ببین من چی میکشم...
ای بابا...! انتخابات 88 و جریان ف.ت.ن.ه و جریان ا.ن.ح.ر.ا.ف.ی و قیام ص.غ.ری و همه اینا یه طرف، بی حالی ما هم یه طرف!
پ.ن.
این اواخر یه چیزایی خوندم در مورد ابسوردیسم که نویسنده به خرابات انگاری ترجمه اش کرده بود، قضیه اش داره تو مغزم میگرده...