دارم زیتونها را توی پیاله میکشم که از تلویزیون ترانه بی ربطی پخش میشود. باز هم به یادش میافتم. برای هزارمین بار به این فکر میکنم که گوشی را بردارم و شماره اش را بگیرم:
نه سلام و نه علیک
فقط یک خواهش
اینقدر به من فکر نکن
با این همه مشغله دیگر شانه ام تحمل سایه تو را ندارد
زندگیت را بکن و بگذار زندگیم را بکنم
بدی کردم
تو هم کردی
من بخشیدم
تو هم ببخش
اگر نمیتوانی فراموش کنی، حداقل به یاد نیاور.