مشاورم صد باره ازم پرسیده از اول هم همین حس رو نسبت به شوهرت داشتی؟ و من هم صدباره گفتهم که نه به این شدت ولی آره، از اول هم علاقهای بهش نداشتم. اونقدر این دیالوگ تکرار شده که دیگه به خودم شک کردم، امشب آرشیو وبلاگم تو ماههای اول آشنایی و ازدواجم رو خوندم؛ میخواستم ببینم اون روزا تو چه حال و هوایی بودهام. پسر چه ظلمی کردم به خودم و به این مرد! و چه ظلمی مادرم به من کرد! قشنگ متوجه بودم دارم خریت میکنم، هیچ چیز مبهمی وجود نداشت فقط نمیدونم چرا منتظر بودم یه دستی از غیب بیاد منو از اون مهلکه بیرون بکشه، در خودم جنم مقابله با اون جریان رو نمیدیدم، همونطور که الان هم جنمشو ندارم.
دو تا دختر دسته گل داری
هوای اونا رو خیلی داشته باش
کاش میدونستم چی براشون بهتره
تکرار این سوال از سمت مشاور به چه معنیه؟ میخاد ادم و به چالش بکشه یا که از احساسی که داریم منصرفمون کنه؟یا مثلا بگه مهم اون موقع نیست الان حست چیه؟اینقدر گذشته ادم و شخم میزنن که از کرده خودمون پشیمون بشیم
من مشکلی با تکرارش ندارم
شاید یه کن اغزاق کردم گفتم صد بار:))