کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

۰۲۰۸۳۰

من خودم بچه پایین‌شهرم، شوهرم مال یه جائیه که اصلا شهر نبوده:)) ما خودمونو کشته‌ایم که بتونیم خونمون رو بیاریم چهار تا چارراه بالاتر، بلکه بتونیم عین آدم در آرامش نسبی زندگی کنیم؛ ولی هر وقت راهمون میافته به اون پایین مایینا، شوهرم میگه اینجا باید عین خودشون رانندگی کنی، بخوری تا خورده نشی:)) امروز سر اون چهارراهی که ارازلش مشهورن، یه خانمه که نمیدونم از کجا گذرش افتاده بود به این محله، با اون ماشین خفنش خیلی شیک سر اصلی وایساده بود تا فرعیا بهش راه بدن، جدی حالیش نبود باید راهو از اینا گرفت:)) وقتی انداختم پشت اون 206 و عین مار لای ماشینها خزیدیم و در رفتیم، فهمیدم رانندگی تو پایین شهر رو هم یاد گرفته‌م:))

نظرات 2 + ارسال نظر
نسیم سه‌شنبه 30 آبان‌ماه سال 1402 ساعت 10:18 ق.ظ

خوبه که تونستی محله زندگیتون و ارتقا بدی
این عزت نفس آدم و میاره بالاتر
من خاک تو سر که پسرفت کردم

ای بابا، چه بد
محله خیلی مهمه، فکر کن درو وا میکنی چشمت بیافته به یه مشت معتاد یا قاچاقچی....

نسیم سه‌شنبه 30 آبان‌ماه سال 1402 ساعت 10:54 ق.ظ

اره
خیلی مهمه واقعا
حالا در اون حدم محله م پسرفت نکرده
ولی بالخره پسرفته

ایشالا خونتو ببری هر جا دوست داری

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد