توی این مراسمهای ختم و چهلم پدرشوهرم خیلیا رو برای اولین بار میدیدم، خیلیا رو هم از قبل میشناختم. اونها که خیلی پیشتر و بیشتر از من خصایص حسنهی! مادرشوهرم رو میشناسن، متعجبن که من چطور تا این حد دووم آوردهم. در نهایت به این نتیجه رسیدن که حتماً من از فرط عشقی که به شوهرم دارم اینجور پای کار خودش و خانوادهش وایسادهم و بهشون خدمات بیمنت میدم. غافل از اینکه من ذاتاً خدمات رسانم، و این موضوع ربط مستقیمی به خدمات گیرنده نداره. من نمیتونم بشینم و ببینم کسی که یه ربط کوچیکی به من داره کارش لنگ مونده؛ چه برسه به اینکه ببینم شوهرم-که شرعاً و عرفاً وابستهترین آدم به منه- عین خر تو گل مونده. من نمیتونم ببینم مجلسی که من هم میزبانشم داره بد گردونده میشه؛ نمیتونم بیتفاوت باشم و این طور مسائل رو به یه ورم بگیرم. شاید این رفتارهای من نتیجه یک عمررررررر آموزشهای مادرم در زمینهی آبروداریه. حالا این مرد که خوبی و بدی خودشو داره، حتی اگه یزید و سرتاپا ایراد هم بود، باز من تا آخرین نفس پا کارش میایستادم چون نمیتونم کاری غیر از این بکنم، چنین چیزی در نهادم نیست. حتی دنبال قدرشناسی هم نیستم. خودم رو شناختهم و میدونم که برای داشتن احساس بهتر باید به ذات خودم عمل کنم؛ ذات من همین رفتارهای مادرانه، بخشندگی، حامی بودن و مدیریت بحرانه.
پ.ن.
در این صبح تازه، آرزو میکنم دیگه تا آخر عمرم این زنک وقیح بیآبرو و خودخواه، نفهم نفرتانگیز و پول حیف کن رو نبینم. به نظرم دیگه بسه.
افرین به تو
مثل اینه که به نمک بگی آفرین که شوری
هست دیگه، نمیتونه نباشه.
لااقل نیت «قربة الی الله» بکن که ثوابش رو ببری
جنازهی منو قراره بسوزنن، شب اول قبر نداظته باشم:)) ثواب به کارم نمیاد:))
آبی میگه این مدل شما خوبه.
شاید چون خودش توی این زمینه خیلی استاد بود و من همیشه زیر سایه ش ایستادم. :)
مامانم خیلی تلاش کرد اما نتونست مدیریت بحران و مهمونداری رو یادم بده. اگر کاری از دستم بربیاد واقعا بدون چشم داشت انجام میدم اما احتمال اینکه تنبلی کنم و بی غرض کارهای زیادی رو انجام ندم بیشتره.
آبی رو نفهمیدم
حالا تلاشهای مادرانه به جای خود، ولی ذات و استعداد خود آدم تعیین کنندهتره. مامان من هیچ تعلیم بخصوصی نداشت، فقط یه جمله میگفت آبروداری کنید. دیگه بقیهش رو باید خودمون میفهمیدیم:)))
خصلت خوبی داری به نظرم
دوس داشتم مثل تو باشم نو این زمینه.
من هیچ کاری از دست و پام بر نمیاد مگر یکی مستقیم بگه فلان رو فلان کن مثلا
میفهمم
آدما فرق دارن دیگه
خیلی هم مهم نیست، نهایتش همون اندازه که تو رو میخوان، من هم میخوان:))
اینطور که مشخصه من ذاتا تنبلم خانوم گل ممگلی.
+ آبی همون پسریه که ممکنه شرعا و عرفا وابسته ترین آدم بهم بشه :))
آهان:))
به آبی سلام برسون بگو خودشو خسته نکنه:))
من هم ذاتا خدمت رسانم
به قول تو مثل نمک که شوره
نمیتونم غیر از این باشم
دلم میخواد یه بار دیگه اگر به دنیای تخمی اومدم این ژن و اخلاق تخمی رو نداشته باشم
قبولش کن و سعی کن ازش لذت ببری
من هم قبلا مثل تو از کارای خودم لجم میگرفت، ولی الان فکر میکنم به هر حال این یه موهبته که بهمون داده شده، ولو کسی قدرمونو ندونه.