پانزده- شانزده سال پیش در مجله کیهان بچهها (شاید هم یک مجله دیگر!) شعرهای ارسالی مخاطبان کودک و ونوجوان به زبان ساده نقد میشد. یک بار خطاب به یکی از آنها نوشته بود (نقل به مضمون): در شعرت از عناصری حرف بزن که میشناسی، چیزهایی که در زندگی با آنها سر و کار داری. سعی کن وجه شاعرانه همان چیزها را کشف کنی؛ و در آخر مثالی از این نوع بیان زده بود:
زندگی معنی شده، در صدای جیرجیرکهای باغ
یا که روی سیم برق، در میان چشمهای یک کلاغ
با سلام به شما
از این که تونستم نری تو وبلاگت درج کنم واقعا خوشحالم و ایمدوارم بتونم نظرات بیشتری درج کنم
ممنون میشم این افتخارو بدی و منو هم با اسم سایت عکس لینک کنی خیلی ممنون
از سایت منم بازدید کن حتما مطالبت به دردت میخوره با هر موضوعی هست و حتما نظر خودتو درج کن خیلی ممنون
نمیدونم چرا تو بیشتر میهن وبلاگی ها نظر چند تا درج میشه
امیدوارم این مشکل از من نباشه
هنوز در حسرت شبهای سرد کودکیهایم ... شبهایی که در کنار بخاری نفتی و زیر پتو دراز می کشیدم و کیهان بچه ها را با اشتیاقی بی پایان میخواندم . یادم هست که وقتی مجله را می خریدم تا چند روز از خواندنش طفره می رفتم که مبادا زود تمامش کنم و بعد دیگر چیزی برای خواندن نداشته باشم . تقریبا در روزهای اول همه اش کیهان بچه ها را ورق میزدم و عکسهایش را تماشا می کردم ... و البته دزدانه به برخی از سطرها چشم می انداختم و در برابر وسوسه هایم که تحریکم می کرد تا همه چیز را بخوانم ، سرسختانه مقاومت میکردم .