کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

پوچی منو فرسوده، هیچی نمیخوام

پرونده‌ی سه تا متوفی زیر دستمه، خودشون مرده‌اند اما اسمهاشون روی کاغذها میاد، و میشه برچسب اموال، اموالی که حالا حالاها باقی خواهند موند و این برام هیچ معنایی نداره جز اینکه کلا عنتر و منتر این دنیاییم.

یکیشون یه زن متولد سال 48ه، یکی از اونایی که از دهاتشون میاد تهران، درس میخونه و موندگار میشه، از اونایی که از صفر مطلق شروع کرده و واسه خودش همه چیز تهیه کرده. تازه داشت بازنشست میشد که کرونا گرفت و مرد. خلاص. یعنی حتی وقت نکرد بعد از این همه تلاش استراحتی بکنه، لذتی ببره....

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد