کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

یک یادداشت قدیمی

روزها از پی هم می‌گذرد

تو کجایی؟ که ببینی در من

حس پیدا شدنت، گم شده است.

مرا ببخش
که در آغوش تو
برای «او» گریه میکنم

غمت 

در نهانخانه‌ی دل

به گِل نشیند.

هنوز باران که می‌زند

 از خاکستر فیلی که به قتل رساندی

 بوی هندوستان برمی‌خیزد. 

۰۲۰۵۱۸

آه ای طلوع‌های بی‌نهایت

چه کسی میداند پس از آمدن بی‌مزه شما

چه تلخها و شیرینهایی بر ما خواهد گذشت

خوب است که نمیدانیم

ندانستن، موهبتی است 

که بشر نالایقانه در پی پس دادن آن است.


۹۹۱۲۰۱

اگر خواستی شعری جاودان بسرایی 

از تنهایی بگو 

از این جاودان احساس بشری

و از خیال سیال ترسیده‌ای

 که درتنگنای تاریک غارها 

خدا را خلق کرد که تنها نباشد.




تراوشات کله صبح

هر صبح نعش بردن تا پشت میزِ اجبار
یک چشم خواب و خسته، یک چشم نیمه بیدار
گرچه نمیرود پیش کاری در این خرابه

مشغول کار هستند کارِگرانِ بیکار




صد عقده ناگشوده چون جعبه توی انبار

توی سرم شلوغ از بحثِ میان افکار
هر لحظه جنگ دارم با یک نفر درونم

همچون گلادیاتور در صحنه های پیکار



دل خسته ام از عالم، لش کرده رو به دیوار

دل بسته ام به ساقی، هایده روی تکرار
آسایش دو گیتی، تفسیر این دو حرف است

سیگار بعد چایی، چایی بعد سیگار



یک دست جام باده، یک دست گیسوی یار

چشمی به تلگرام و گوشی به تیتر اخبار
در هجمه وقایع، مست و ملنگ و بی عار

آب از سرم گذشته، انگار هم نه انگار





روح رنجورم

در انتهای بن بست ترین کوچه دنیا

برایت خانه ای بنا میکنم

برای نزیستن

نخفتن

نخواندن

برای تو که ایستاده

 لا به لای سازه های شهری مدفونی

خانه ای بنا میکنم

بی پنجره، بی دیوار، بی سقف

حریم خانه  را از هیچ میسازم

تا از همه جدایت کنم.


هر چه دورتر، امن تر

تو دورترین نسیم دشتهای نامکشوفی
آنجا که عبور کنی
خرگوشها روی دو پا میایستند 
و به افق خیره میشوند 
و تن میشویند در سکون مطلق لحظه ها


من حفره سیاه دلتنگی ام

سیاه چاله ای معلقم
که هر چه آغوش و بوسه و نوازش را 
هر چه اخم و سکوت و بیداد را
هر چه هست را
هر چه نیست را
می بلعم و به هیچ می رانم.

حال خوب منی

وجود خارجی نداری، اما با همه وجود میخواهمت.