وقتی بارون میگیره و تو سریع زنگ میزنی واسش آژانس میگیری،
یعنی به تخمم که سهراب گفت: زیر باران باید با زن خوابید!
عقلتون رو دست شاعر جماعت ندید، چرا؟
خو واسه اینکه یکیشون میاد میگه:
چترها را باید بست، زیر باران باید رفت
اون یکی درمیاد میگه: بیا زیر چتر من، تا بارون خیست نکنه
خو اگه آدم بخواد بین این دو تا اجماع برقرار کنه، زیر بارون حل شده رفته پی کارش... بعله.
شب بارونی و بعد یه ساعت انتظار تو ایستگاه، تو خیابونی که ازش خاطره های خیس داری، میپری تو اتوبوس و چند دقیقه بعد میشینی روی صندلی و نوتهایی که به ذهنت خطور کرده رو تند تند روی کاغذ مینویسی، دفتر رو میبندی و یه نفس عمیق میکشی... انگار چه کار مهمی رو به اتمام رسوندی!
یک روزهایی نه جندان دور آنقدر سرخوش بودم که هر
مجله ای به دستم میرسید، سریع صفحه های آخرش را پی فال میگشتم.
چنان در وبلاگش از رابطه مادر و فرزندی مینویسید که هر کس نداند فکر میکن اویس قرنی است؛ همان که پیش من به پیرزن گفت سلیطه!
خواهرزاده م تلفن رو قطع کرده هار هار کیفولی میخنده، میگه مامانم الان ازم تشکر کرد (بچه تشکر ندیده است). خواهرش میگه دچار بحران هویت شدی؟ میگه هویت چی هست؟؟؟ :))