از خواهرزاده های دهه هفتادی میپرسم چطورید؟ هر کدوم یه جور درد و مرض از خودشون رو میکنن و جملگی هفته قبل رو در بستر بیماری بوده اند. البته اینستاگرامشونو که آدم میبینه، گویا در ایام بیماری دسته جمعی گردش و سینما و پارک هم رفته اند. اونوقت ما در جواب حالت چطوره؟ فقط بلد بودیم بگیم: خوبم مرسی؛حتی اگه دکتر ازمون میپرسید!
بهترین خاطرهام از بدترین خاطرهساز زندگیم، این بود که وقت مریضی حالم را پرسید.
وقتی دوستت دارم را از زبان کسی بشنوی که دوستش داری، همه چیز فرق میکند؛ انگار زلزله آمده باشد؛ حتی اگر بدانی جملهی بیان شده واقعی نیست، فقط یک هویج است برای دواندن دل خر تو! میگویند خدا حوا را از باقیماندهی گل آدم آفرید اما پنداری برای تکمیل مغزش گل کم آورد و از تهمانده گل الاغ استفاده کرد.
خیلی بیوجدان بود که دل من را زلزلهزده کرد فقط برای خوشی خودش. باعث شد ده روز با دل بیچارهی خودم ور بروم. اگر واقعا دوستم داشت باید به فکر آیندهام میبود، نه اینکه سعی کند مرا درگیر رابطهای کثیف و بیسرانجام با خودش بکند. فقط خودش را خراب کرد لعنتی!
امروز آپارتمان رو دیدم. شدیدا با اون دختر احمق فیلم همذات پندارم. یه جاش گفت دختری که عاشق مرد زندار میشه نباید ریمل بزنه. اصلا دل لامصب ما رو برد صحرای کربلا! بعدشم قرص خورد که خودشو بکشه. به من گفتن این فیلم کمدیه. آخه دیوثا شما به این چیزا میخندین؟! بعد از نجاتش، منگی و به حال اومدن و از حال رفتنش دل من رو -که خودم تجربه قرص خوردن دارم- ریش میکرد. هنوز هیچ کس به من نگفته که چند ساعت و چند روز توی اون حال بودم. بعد از به هوش اومدنش یه چیزی گفت با این مضمون که من استاد اینم که در جای عوضی و در زمان عوضی عاشق آدم عوضی بشم.
پ.ن.
حتی اون موهایی که از ته زده بود...