کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

یه روزم میرم هند، تو اون کوچه‌ها و خیابونای شلوغش قدم میزنم، ببینم واقعا -همونجور که همیشه تصور میکردم- همه جا بوی عرق تن میاد؟ بعدم خودمو میرسونم به کشمیر، تو یه قایق تفریحی روی رودخونه ساکن میشم و شاید همونجا با یه دلبر هندی بخوابم. 



پ.ن.

واقعا عنم میگیره از مردایی که میان پای این پست کامنتی میذارن که در شأن خود کون‌دهِ چاقالشونه. از استفراغ خوک و شاش سگ چندش‌آورترن. حیف که این آدمای مریض فحش خوردن دوس دارن و باهاش ارضا میشن و گرنه با خوندن جواب کامنتاشون  میتونستین کلی فحش جدید یاد بگیرین:))

یه روزم لاک پشت میشم، که هر وقت حوصله م سر رفت، یا ترسیدم، یا خوابم میومد، یا حتی هویجوری، آروم سرمو بکنم تو لاکم، و بعدشم دست و پامو برم تو... بی صدا جدا شم از همه

عمود بر جاده

بالاخره یک روز من حالم خوب می‌شود؛ راستی راستی خوب می‌شوم، نه به ضرب و زور قرص و دوا. آن روز خوب کتونی‌ام را می‌پوشم، می‌روم ترمینال، می‌پرم در اولین اتوبوسی که می‌خواهد راه بیافتد. یک جا وسط راه به راننده می‌گویم نگه دارد، بعدش یک مسیر عمود بر جاده اصلی را می‌گیرم و می‌روم جلو؛ کوه، دره، دشت، هر چه که باشد فرقی نمی‌کند، فقط می‌خواهم راه نباشد؛ راهی که بقیه می‌روند نباشد؛ مقصدش مقصد بقیه نباشد.


یه روزم برگ درخت میشم، همین جور آویزون از شاخه، منتظر یه بادی، نسیمی، چیزی که تاب تابم بده.... اول مهر هم که شد از همه دوستام خداحافظی میکنم و از شاخه جدا میشم و راحت میمیرم

یه روزم به دخترم میگم میخوای بدونی مامانت چه روزایی رو گذرونده، بیا، این نشونی اینترنتی رو بگیر، برو وبلاگمامانت رو بخون.....

یه روزم نامه میشم، لوله میشم، میرم تو بطری دلستر، میافتم تو استخر پارک گفتگو.

یه روزم میرم یه غار تو یه کوهی که نمیدونم کجاست، هیچ کدوم از کفشها و کیفها و مانتوهام رو هم نمیبرم.... میخوام ببینم بدون اونا چقدر زنده میمونم

یه روزم یه آفتاب پرست میشم، ولو میشم جلو آفتاب، بعد مامانم که پرسید داری چیکار میکنی؟ میگم دارم آفتاب میپرستم. بعد مامانم میگه آفرین! آفرین دختر عابد و زاهدم...!

یه روزم میرم تو  مهد کودکها، شاهنامه و گلستان میخونم واسه بچه ها....

یه روز هم یه خونه میخرم، وقفش میکنم عین توالت عمومی، حجره حجره ش میکنم، همه دیواراش آگوستیک. بعد هر کی خواست یه دیوار باشه که سر بذاره بهش گریه کنه، بیاد تو یکی از حجره ها درو ببنده، اگه خواست چراغم خاموش کنه، اگه خواست بالش هم میدیم بهش، بعد اونجا بشینه، بخوابه، چمباتمه بزنه، بعد واسه خودش های های گریه کنه....