کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

گرم است آفتاب قیامت ولیک نیست

سوزنده تر ز سایه دیوار انتظار

مادر شدن زندگیمو سختتر کرده، از لحاظ اینکه بیشتر از قبل میفهمم حال مادرهایی که غم جگرگوشه شون رو میخورن. همیشه حرف جنگ که میشه یکی از پررنگترینها تو ذهن من، غم مادرانیه که فرزندشون کشته شده، چه دوست و چه دشمن. حالا که مادرم غم مادرهای عالم برام پررنگتر و پرنگتره. هرچند که هنوزم توان درک حال مادری رو ندارم که جوون 28 ساله ش رو تخت بیمارستان یه جایی بین مرگ و زندگیه. نفسهاش سردتر و سردتر میشه، ضربان قلبش کندتر و کندتر. 


ما مضطریم، بیچاره ایم، از بیچارگیم اینجا دارم مینویسم

به هر چیز و هر کس که اعتقاد دارید برامون دعا کنید

اگه اعتقادم ندارید برامون آرزو کنید

برای خواهرزاده جوونم بخواهید که مسیرشو پیدا کنه، یا معجزه بشه و سالم و کامل برگرده یا پربکشه و رها بشه

خواهرم آب شد، من چه میفهمم....