کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

قصه همیشه تکرار

میپرسم: چطوری؟

جواب میدهد: تو فکرشم.

ساکت میمانم. چه میتوانم بگویم؟ بگویم آنقدر در فکرش باش تا عمر وجوانیت تمام شود؟ بگویم بیخیال باش؟ گور پدر آدمی که خودش خواست رهگذر باشد در زندگیت اما خاطره لعنتیش را عین جای کفش روی سیمان نیم بند جا گذاشت و رفت... 

باز میگوید: خیلی تلاش کرد من ازش متنفر بشم.

میگویم: ولی هنوز دوستش داری، حتی بیشتر از سابق.

میگوید: نه. هر کاری که کرد دوست داشتن من نه کم شد، نه زیاد. فقط...

منتظر میمانم که ادامه بدهد. 

به حالت نجوا، مثل واگویه ی یک راز میگوید: فقط هی بیشتر و بیشتر از خودم متنفر میشم.

این حس را خیلی خوب میشناسم.

میگویم: از خودت متنفر میشی که چرا از بین این همه آدم ریز و درشت عاشق اون شدی.

با حس گم شده ای در فضا که سیگنالش شنیده شده باشد میگوید: دقیقا !

میگویم: تو عاشقش شدی یا اون تو رو عاشق خودش کرد؟

میگوید: چه فرقی میکنه؟

میگویم: به حال تو هیچی البته.

میگوید: پس به حال کی فرق میکنه؟

میگویم: به حال اون. میدونی اون بیش از همه از خودش متنفر بود. تو رو عاشق خودش کرد به امید اونکه خلاء قلبش را پر کنی اما اون سیاهچاله ی وِیل با این چیزها پرشدنی نیست. قبل از تو هم کسانی دوستش داشته اند، بعد از تو باز هم کسانی دوستش خواهند داشت اما بی فایده است.

با پوزخند میگوید: راست میگی، اینش به حال من فرقی نداره.

میگویم: نه خیرم فرق داره، من اشتباه کردم. فرقش اینه که تو اگه اینو بدونی به خودت و عشقت شک نمیکنی. تو پر از شور عشق بودی و چیزی که تونستی به اون بدی فقط همین بوده. اون به تو حسرت و تنفر داد چون چیزی غیر از اون نداشت که بده. از خودت متنفر نباش، نذار یکی بشی مثل اون. به جاش عشقتو نثار خودت کن، چون لایقشی.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد