به نظرم هر آدمی بدبختی های خودش را دارد و بدبختی هر کس هم برای خودش به اندازه کافی بزرگ است. خود من از آنهایی هستم که وقتی کفش ندارم به آدمی نگاه میکنم که پا ندارد و با تصور اینکه مشکل او خیلی بزرگتر از مال من است، خودم را تسکین میدهم اما در حقیقت میدانم که ممکن است رنجی که من از کفش نداشتن میکشم بسیار شدیدتر و عمیقتر از رنج بی پائی او باشد؛ چون نه فقط نفس مشکل پیش آمده بلکه بر هم کنش گذشته، توانایی ها و حساسیتهای هر آدم است که میزان و عمق رنج او را تعیین میکند.
با این حال فکر میکنم تلخترین بدبختی آن است که از ترس بدتر شدن اوضاع پنهان و گاه حتی انکار میشود. برای چنین بدبختی نباید دل سوزاند بلکه باید دنیا را به آتش کشید.