یک فایل صوتی برایم میفرستد و میگوید: اینو گوش کن، لهجه اش منو یاد اون میاندازه.
میگویم: مگه لهجه داشت؟
میگوید: لهجه غلیظ که نه، یه کم کلماتشو میکشید، یه ته لهجه شیرین...
میگویم: لهجه هم مثل آرایشه، ته موندش دلرباتر از غلیظشه.
میگوید: ای کاش به جای عکس یه فایل صوتی ازش داشتم.
میگویم: مگه عکس داری ازش؟!
میگوید: میشه که نداشته باشم؟!
میگویم: کجا نگه میداری عکسشو؟!!!
میگوید: باور میکنی تا حالا یه بار هم سراغ عکسهاش نرفته ام؟ برام جذابیتی نداره؛ اما هر آدمی برای خودش یه صندوقچه ای داره، یکی تو انباری خونه مادرش، یکی تو سامسونت رمزدار قدیمیش، یکی تو درفتهای فلان شبکه اجتماعیش، یکی هم فقط تو ذهنش...
میگویم: توی ذهن نمیشه چیزی رو طولانی مدت نگه داشت، خود به خود کمرنگ میشه. اگه بخوای تلاش کنی و پررنگ نگهش داری مریضت میکنه.
میگوید: ولی من هنوز «سلام و رحمت الله» گفتنش توی تلفن یادمه، یه جوری که انگار همین الان گوشی دستمه و اون پشت خطه. همیشه با همین کلمات سلام میکرد اما من از لحنش میفهمیدم کجاست و کی کنارشه. هنوز گاهی بی اراده به کسانی که دوستشون دارم اینجوری سلام میکنم.
دیگر چیزی نمیگویم. میدانم توی رویاهایش غرق شده و اصلاً تمایلی ندارد که نجاتش بدهم. ما زنها همه این طور وقتها مثل هم میشویم، دلشکسته اما فراموش نکننده.
چرا باید یکی دیگه باشه که دیرپاترین کلیشهت رو کشف کنه؟
و بعد بری به خودت دقت کنی که راست میگه، این عادتی بود که از بس بدیهی بود نمیدیدمش.
پونزده بار دیرپاترین رو خوندم تا فهمیدم منظورتو:)))
در جواب سوالت فقط میتونم بگم: هر کسی بر حسب فهم گمانی دارد