از بین اون همه کتابی که بهمون رسیده یکیشو برمیدارم تا قبل از خواب برای بچه بخونم، یه مجموعه شعر از اسدلله شعبانیه با عنوان وسایل نقلیه هوایی. صفحه اول یه هواپیمای جت کشیده شده با سه تا بچه رو سر و کولش و شعرش این طور شروع میشه:
کی ام چی ام گاز دارم
بقچه پرواز دارم
با خودم میگم این چی میگه؟ بچه زل زده به عکس و من ادامه میدم:
وقتی در آسمانم
به بادکنک میمانم
با خودم میگم این چرا اینقدر بی ربطه؟! ذهن و جسمم خسته از اونه که تحلیلش کنم یا برم کتاب دیگه ای بیارم، پس ادامه میدم:
زنبیل گردی دارم
میبرم و میارم
این دیگه واقعا چرته! بچه شیشه شیرشو از تخت پرت میکنه بیرون، ناچارم بی توجهی فعال کنم و ادامه بدم:
کله من گاز دارد
هوای پرواز دارد
!!!
سبک تر از هوایم
ساکت و بی صدایم
دیگه به طور قطع به این نتیجه رسیده ام که این ابیات هر چی که هست توصیف هواپیمای جت نیست. با ضربه آخر دوزاریم بالاخره میافته:
با این که پوست کلفتم
نوک بزنی میافتم
بله! اوره کا! این شعر توصیفه بالونه؛ اما عکس بالون کو؟ عکس بالن تو صفحه بعده! و به همین ترتیب توی صفحه بالن شعر هواپیمای باری و تصویر هواپیمای باری در صفحه بعدش بود و این جلو زدن متن از عکس تا آخر ادامه داشت. متاسفم برای نشرافق با این صفحه بندیش! و آقای شعبانی که حیفش نیومد شعراش سپرد به این خل مدنگها!