کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

کافکا در کرانه


ترجمه فارسی از روی ترجمه انگلیسی از روی متن اصلی به زبان ژاپنی

به نظرم بیشتر شبیه چای کیسه ای است که در لیوان آبجوش سوم فرو برده میشود؛ حاصل کار آب جوش نیست اما چای هم نیست. نه اینکه بخواهم زحمت مترجم را بی منت کنم ولی کمال طلب درونم بدجور اذیت شد. بستر بسیاری از داستانها پهن میشود تا نویسنده با افکار خودش عشقبازی کند؛ حس میکنم این داستان هم از همانهاست. البته ما فارسی زبانان محصور در ایران غالباً نمیتوانیم با چنان کیفیتی که باید و شاید شاهد این نوع ماجرا باشیم!!!


در سرتاسر داستان آنقدر موقعیت کافکایی وجود دارد که خود کافکا هم کف می برد! البته شاید نشود آنها را کافکایی خالص دانست، چون در آخر داستان به نوعی رابطه علّی -که البته آن هم به نوعی نامعقول و کافکایی است- ختم میشود. مهمتر آنکه این پایان بندی قصه، سوال همواره بی جواب "خب که چی؟" را به ذهن متبادر میکند، چیزی که درشوک و شیفتگی انتهای داستانهای کافکا هرگز به ذهن نمیرسد.


با همه این اوصاف کتاب جذابی بود. به اواسط داستان که رسیدم حسابی قاطی ماجرا شده بودم. گاهی چرتم میبرد و همراه شخصیتهایی میشدم که در ذهنم ساخته و پرداخته شده بود. یک شب از آن شبها، عجیبترین و کافکایی ترین خواب عمرم را دیدم؛ خوابی که از هر واقعیتی باورپذیرتر بود و تا چند روز گرفتار عوارضش بودم. ناگفته نماند علیرغم تمام عوارضی که داشت، از خواندنش واقعا لذت بردم. 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد