کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

960415

.

همانطور که دوست داشتن آدم را شارژ میکند، دوست نداشتن هم آدم را خموده وبی خاصیت میکند؛ تنفر که دیگر نگو، یک جورهایی تحلیل میبرد آدم را. 

خدا نکند که آدم محتاج کسانی شود که دوستشان ندارد. از چه کسی حرف میزنم؟ کسی که وقتی سطل آشغالش خالی است و هنوز کیسه نگذاشته، میگوید آشغال را از پنجره پرت کن تو کوچه!  شاید باورتان نشود ولی خستگی تحمل کسی که دائما دنبال عیب دیگران است و حرفهای مهمل میزند، به این راحتی به در نمیرود. کلی انرژی هدر میرود بابت شنیدن آمار فلان همسایه که پانزده سال است سر کار نرفته، یا دخترهای فلانی که میرفتند در کوچه پشتی با دوست پسرشان قرار میگذاشتند و آخر هم از گردن پسر مردم آویزان شدند، یا دختر آن دیگری که بلافاصله پس از طلاق به خواستگاریش آمدند و حتما از قبل طرف را زیر سر داشته، یا پسر معتاد پدر مرده ای که برای خرج عملش مفعول جنسی میشود، یا فلان زنی که آنشب مست ترک موتور فلان مردی قهقهه میزده.... به همه این خزعبلات گوش میکنم و با خودم میگویمیگویم به من چه؟! به تو چه؟! چه کسی حرف دربیاورد برای دختر سی و اندی ساله تو که ناگهان زنگ میزند و میگوید از طرف محل کارش! دارند میبرندشان قم و شب را بیرون از خانه میماند؟! کلی انرژی صرف میکنم تا فقط لبخند بزنم و نگویم هر کس هر کاری که میکند تا زمانی که به حریم دیگری تجاوز نکرده، حقش است، دلش میخواهد. اگر دختر همسایه دوست پسر دارد یا اگر دختر تو شب را در بستر مردی صبح کرده، هیچ کدامش به من و تو مربوط نیست. از سر ناچاری فقط گوش میدهم و با خودم فکر میکنم چقدر باید حرف خوب بشنوم تا این خزعبلات را بشوید و ببرد.... 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد