کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

بی سر و ته

زمانی بین من، خانم صفر، آقای یک و آقای دو حلقه دوستی وجود داشت. خانم صفر و آقای یک هر دو متأهل و من و آقای دو مجرد بودیم. در آن ایام، نم نمک از زیر و بم زندگی هم با خبر شدیم؛ کاستی های هم را شناختیم و از رنجهای هم رنجیدیم و اندک شادیمان را قسمت کردیم. از آن جمع تنها رفاقت من و خانم صفر ماندنی شد. از آقای دو دورادور خبرکی میرسد و خبرم از آقای یک هم محدود است به  گاهی پیامی و جواب سلامی.


زیر دوش به روزهای اول آشناییمان فکر میکنم. چه شد که آن جمعِ اکنون پریشان ایجاد شد؟! دقیق یادم نیست. به دنبال اشتراکاتمان میگردم و فقط یک چیز می یابم: درک نشدن. 




پ.ن.

نامگذاری ها را از صفر شروع کردم چون نمیخواستم کسی را سه کنم. 

نظرات 3 + ارسال نظر
یک سیب شنبه 26 فروردین‌ماه سال 1396 ساعت 08:48 ق.ظ

نوموخام
من میخام خانم یک باشم
دوس دارم عدد یک رو

یک سیب شنبه 26 فروردین‌ماه سال 1396 ساعت 08:49 ق.ظ

ولی انصافا اونقدر که ما از هم خبر داشتیم و با هم تو این سالها زندگی کردیم، دوستان قدیمی من و دوستان بعد از شماها، از من نه خبر داشتند نه به دردم خوردند

یک سیب شنبه 26 فروردین‌ماه سال 1396 ساعت 09:57 ق.ظ

البته این متن رو هی مرور می کنم، اون علت نزدیک شدنهامون برام خیلی مهمه، همون درد و دلهامون بوده
چیزی که اگر بین هر دونفری اتفاق بیفته اونها رو به هم نزدیک میکنه، و اگر بین کسانی نباشه، اونها به هم نزدیک نمی شن
کلمه و حرف انگار سنجاق قفلی رابطه هاست

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد