کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

وقتی دلم جوون بود، دنبال آب و نون بود

تو اتفاقات 8.8. من تو یه بی طرفی نسبی بودم. 

بی طرف بودم چون آگاهی و حساسیتم در حدی نبود که کنشی داشته باشم. سرم تو لاک خودم بود. به همه چیز نگاه ایدئولوژیک مذهبی داشتم. غایت آمالم این بود که شوهر کنم و تشکیل خانواده بدم. فکر میکردم باید خودم خوب ـ از نظر مذهب ـ باشم تا یه آدم خوب قسمتم بشه و بچه های خوب تربیت کنیم و تحویل جامعه بدیم. وظیفه من نسبت به جامعه همین بود ولی چون هنوز شوهر خوب قسمتم نشده بود چسبیده بودم به کارم. میخواستم پیشرفت کنم، زبان بخونم، دوره های آموزشی ببینم، در فرومهای تخصصی عضو بشم وگپهای فنی بزنم.... البته همواره و همه جا منتظر اون قسمت متأخرم بودم! از مسائل اجتماعی و سیاسی هم به شدت پرهیز میکردم چون اساس حکومت اسلامی بدین شکل مغایر با ایدئولوژیم بود و بنابراین باید وا گذاشته میشد تا زمان ظهور.


بی طرفیم نسبی بود چون اصولا تحمل بی نظمی رو ندارم. منزل ما در یکی از مراکز اصلی تجمعات انتخاباتی و بعد اعتراضی بود و زندگی روزمره ما مختل شده بود. اون زمان فکر میکردم جای سیاستورزی در خیابان نیست. هنوز هم اینطور فکر میکنم اما هر پدیده بی جای و سامان طبق قانونی نانوشته به خیابان کشیده میشود. از بی خانمانهای کارتن خواب بگیر تا بچه هایی که زمین بازی ندارند تا روسپیان و ....

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد