بهار: آجی بیدار شو
نگار: چیه؟ چی شده؟
ـ بابا و مامان رفتن بخوابن
ـ خب
ـ خب؟ قرارمون یادت رفته؟
ـ کدوم قرار؟ خوابم میاد...
ـ اه! قرار شد نه بذاریم بخوابن نه بخوابیم...
ـ اهان.... خب تو شروع کن من پشتتم
ـ [جیغ بنفش]
ـ [فریاد ارغوانی]
من اگه اسمم "خدیجه دده بالا" بود، اعتماد به نفس نداشتم برم بالای سکوی مدرسه جایزه شاگرد اول شدنمو بگیرم.
هفته آخر بارداری رفتم آرایشگاه که یه تغییر دکوراسیونی بدم.؛طبیعتاً با اون شکم قلقلی شدم سوژه بحثهای آرایشگاه زنونه ای. خانومی که داشت موهامو از کلاه مش درمیاورد و همزمان در تلگرامش چت میکرد، تاکید داشت خیلی با شعوره که بعد هشت سال ازدواج هنوز قصد بچه دار شدن نداره. چند دقیقه بعد از گوشیش یه آهنگ از تتلو -یا یکی شبیه اون پخش کرد که یه جاش میگفت زیر دوش هم به تو فکر میکنم.... و آهنگ روی تکرار بود و تا خرتناقمون از این اثر هنری محظوظ شد. در پایان بسی خرسند شدم که یه تتلیتی اینقدر باشعوره که بچه دار نشه و آرزو کردم همشون همینقدر با شعور باشن که به امید خدا نسلشون منقرض بشه.