کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

تعملاتی در جنوب شهر

اینو قبلاً هم گفته بودم که فقر اقتصادی میتونه نشونه فقر فرهنگی هم باشه؟ بذارید مثال بزنم. 


تو پایین شهر، کم نیستن آدمهایی که تو خونه‌های خیلی محقر با ساختمان‌های در آستانه خرابی زندگی می‌کنن‌، اما ماشین‌های نسبتاً مدل بالایی دارند. این ماشین‌ها یا سال کمی از ساختشون میگذره که قیمتهای بسیار بالایی دارند یا قدیمی هستند که در این صورت خودشون ارزونتر میشن اما به خرج  افتاده‌اند و هزینه نگهداریشون بسیار بالاست. جالب اینه که این ماشینها معمولاً فقط وسیله رفت و آمده و نه اسباب کسب و کار. سوالی که تو ذهن من پیش اومده اینه که چرا این آدم پول ماشین (یا هزینه نگهداریش) رو واسه بهبود محل زندگیش صرف نمیکنه؟ چرا در جایی زندگی میکنه که نه آسایش داره و نه امنیت، با این حال براش مهمه که تو خیابون و با این وضع ترافیک سوار چنین ماشینی بشه؟ 


در پاسخ این سوالات جوابهایی به ذهن خودم رسیده و از دیگران هم شنیده‌ام اما هیچ کدومشون منو قانع نمیکنه. به نظرم فرایند مغزی این آدم‌ها خودش مصداق فقر فرهنگیه.