خب برای اینکه اغلب آدما بسته به شرایط و داشته هاشون هست که موقعیت ازدواج براشون پیش میاد، مثل خونه خریدن که بسته به میزان پول توی جیبت خونه بهت معرفی میشه.خیلی ها هم که پول تو جیبشون کمه، میگن این خونه رو میخرم،بعدش خودم اونجوری که میخوام بازسازیش میکنم، عین اونایی که میگن با فلانی ازدواج میکنم، بعدش خودم روش کار میکنم. ازدواج هم تو محضر ثبت میشه و سند میخوره، مثل خونه خریدن.
شباهتهای دیگه ای هم د اره، حوصله داشتم بعدا میگمشون.
نگهبان شرکت، امروز با شور و شوق بیسابقهای سلام و علیک میکرد و به همه میگفت: روز خوبی داشته باشید!
میخواستم بگم: معلومه شب خوبی داشتید!
«آدم همیشه حسرت آن چیزی را میخورد که ندارد»
زمانی که این گزاره در ذهن من تبدیل به اصل شد، تصمیم گرفتم قدر چیزهایی را که دارم بدانم، و تا حدودی توانستهام تصمیم را عملی کنم؛ اما اینها دلیل نمیشود که حسرت نداشتههایم را نخورم.
مثلا من همیشه از پسرهایی که اهل خواندن هستند خوشم میآمد. به نظرم این یک توانایی است که بتوانی ترانهها و ملودیها را از بر باشی و سر وقت به خاطرشان بیاوری. همسرم دقیقاً همین جوری است، به قول خودش "رادیو سرخود" است! همیشه با خواندنهایش حال و هوایمان را بهتر میکند. اما وقتی میبینم دوستپسر سارا اهل فیلم دیدن است و برایش یک عالم DVD رایت کرده است، دلم میگیرد. با خودم میگویم کاش همسر من هم کمی بیشتر به فیلم علاقه داشت.