کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

بخت سیاه گل‌من‌گلی

این وبلاگ مثل یه زن ایرانی نجیبه

و من؟

من مثل یه مرد ایرانی لندهورم. 

رفیقی داشتم که ازدواج کرد و من تنها شدم، این شد که رو آوردم به این وبلاگ،؛ بهش ابراز علاقه کردم، واسش لباسهای رنگارنگ تدارک دیدم، هر لحظه و هر ساعت بهش سر زدم و ازش کام گرفتم. اما حضورش تو زندگیم باعث نشد که مثل مردهای عیاش میخونه برو، وقت و بی‌وقت تو سایتهای اجتماعی سرک نکشم. تازه اونجا هم که بودم به هم‌پیاله‌ها پز این زن سر به راه رو میدادم و معرفیش میکردم. این وبلاگ میزبان مهمونهای وقت و بی‌وقتم بود، واسه هر کس و ناکسی آینه‌داری می‌کرد و دم نمی‌زد. 


نمیدونم سرم به سنگ خلای کدوم مسجدی خورد که فکر کردم میتونم تارک دنیا بشم. به جای پیاله‌شکنی‌ دست ساقی سیمین ساقم رو شکستم و این وبلاگ رو بستم. تو اون روزایی که ولش کرده بودم، به چنگ مرد و نامرد افتاد، ولی من هنوز روش غیرت داشتم و بخاطرش تیزی می‌کشیدم. از چنگ این و اون بیرونش کشیدم و دوباره دل به دلش دادم، آخه من مرد سجاده آب کشیدن‌ نبودم. اما مرد زندگی هم نبودم، هنوز هم نیستم.