کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

با تو نیستم، با خودمم

یادت باشه، آدما گاهی دلشون به چیزای کوچیک خوشه. این خیلی مهمه که تو در سطح کلان منافع اونها رو در نظر داری، ولی از اون مهمتر اینه که تو مسائل کوچیک دم دستی هم به یادشون باشی، نه اینکه فقط  به خودت فکر کنی. گاهی همین نادیده شدنهای کوچیک آدما رو غمگین میکنه، خصوصاً اگه تو دل خودشون غمهای نگفتنی داشته باشن با سر به هوائی تو غمگینتر میشن. آدما گاهی خیلی آسیب‌پذیر میشن.

درست نویسی صکصی

حسن نوشتن در بلاگ اسپات فیلتر شده این است که از نوشتن کلمات ممنوعه واهمه نداری!

این روزها ساکتم، بیشتر از همیشه

به قول فلانی  باید برای چون منی نگران شد. 

به خواستگار، سلامی دوباره خواهم داد.

چند خط از وبلاگ یک زن مطلقه را می‌خوانم و به خودم می‌گویم: «این آینده توئه، اگه زودتر یه فکری به حال خودت نکنی» دست پروده یک خانواده سنتی، از دست خانواده سنتی به کجا می‌تواند فرار کند؟ نه آن جرأت و جسارت را دارد که بزند زیر همه چیز و بگذارد و برود؛ نه آنقدر قوی است که بماند و برای تغییر شرایط بجنگد.

آخر هر جا باشد بهتر از اینجاست.

 یادم رفته است، بر هم نمیگردد.

تابستان امسال

مردی را به‌م معرفی کردند که یک بار ازدواج کرده و طلاق گرفته بود. گفتم این موضوع از نظر من اشکالی ندارد، به قول لیلا این آدم شکست خورده ولی در عوض تجربه کسب کرده است و نگاهش به زندگی عمیقتر شده. معرفش نگفت که قصد ازدواج دارد و برای من هم مهم نبود که چه قصدی دارد اما وقتی تماس گرفت معلوم شد که به چیزی غیر از ازدواج فکر نمی‌کند. قرار اول را غیر رسمی گذاشتم، هر چند می‌دانستم خانواده‌ام به سختی چنین چیزی را قبول می‌کنند. کمی که حرف زدیم گفت تو جوری حرف میزنی انگار تجربه زندگی مشترک داشته‌ای. با خودم فکر کردم چه خوب که متوجه پختگی من شده است،‌ حتماً‌ در نگاهش ارزشمند شده ام. در نهایت بعد از آن همه صغری کبری چیدن من، میدانی چه شد؟ نتیجه گرفت که من بدبینم و گرخید!!! در عجبم، کسی که یک بار زندگی‌ش نابود شده باز هم حاضر نبود کمی دست به عصاتر راه برود. دنبال یک دختر خوشحال بود که جلسه دوم دست بگذارد تو دستش با هم بروند شهربازی.

تق تق... کیه؟... بختم.

 خواندن این نوشته به  افراد پاستوریزه توصیه نمی‌شود.

ادامه مطلب ...

کارهای بد آدمهای معمولی

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

"پیچش مو" در سوپ

بهترین خاطره‌ام از بدترین خاطره‌ساز زندگیم، این بود که وقت مریضی حالم را پرسید.

یک حس


به لبخند پرزیدنت نگاه کنید، آدم حس می‌کند خوشبختترین مرد دنیاست که دارد به حرفهای معمولی زنش با حداکثر علاقه گوش می‌دهد. اما چیز دیگری در عکس هست که آدم را به شک می‌اندازد، چیزی که تا به حال در بیشتر عکسهای دو نفره‌شان حس کرده‌ام. زن آنقدرها هم خوشحال نیست، انگار احساس ناامنی می‌کند. هر چند آدمهایی با این موقعیت می‌دانند که همیشه در معرض دید دیگران هستند و طبیعی است که ماسک بزنند، اما من دلم نمی‌خواهد باور کنم لبخند این مرد و نمود خوشبختی‌اش همه تظاهر است.



پ.ن. زمانی که این مطلب را مینوشتم، از قضیه عکس‌های مراسم یادبود آقای ماندلا خبری نداشتم. این عکس را دیروز از سایت یاهو گرفتم و بدون توجه به تیتر خبر مربوط به آن، فقط حسم را بیان کردم. اگر این عکس در واقع (مستقیم یا به کنایه) به آن جنجال خبری ربط  داشته و توانسته ذهن بدون پیش فرض مرا به کیفیت رابطه خصوصی این زوج معطوف کند، باید به عکاس آفرین گفت!