کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

چه سکوت دل آزاری، که از بی همصحبتی است.


بعد امروز که سرپایینی فرهنگ را می آمدیم پایین انگاری که بچه ای قهر کرده از ننه باشیم لب ورچیده بودیم. بعد ننه درونمان میگفت این چه ریختی است؟ آبرمونو بردی! بعد بچه درونمون پاهایش را با لجاجت روی زمین میکوبید و سرپایینی فرهنگ را میرفت. بعد روانکاو درونمون به ننه درونمان میگفت گه نخور! تو بچه رو به این روز انداختی! بعد بچه درونمان به روانکاو درونمون گفت خر! با مامانم درست حرف بزن! بعد روانکاو درونم به بچه درونمون گفت به درک! من خر رو بگو دارم از توی کره خر دفاع میکنم. بعد بچه درونمون باز لب ورچید و از باغچه ها و خرابه های سر راه علف چید و با حرص پرپرش کرد. ننه درونمون دست بچه درونمون را ول کرده بود چون خیالش راحت بود که خودش پشت سر ننه ش می آید. بعد بچه درونمان یک هو بزرگ شد، بیست و هشت سالش شد، بغض کرد و چشمهاش پر از اشک شد و اشکهاش سرپایینی فرهنگ را گرفت و آمد پایین.

قانون

بعضی آدمها فقط به درد همکاری میخورند، نه زندگی؛ و بعضی ها برعکس.

متاسفانه

بعضی ا ز دختران وبلاگنویس چیزی شبیه کفش مردانه تولید میکنند، که آقایان ببیند، بپسندند، مصرف کنند، کهنه کنند و بیاندازند دور

خودگویه های ترشیدگیانه

من متوجه شده ام که شعور مرد از ثروت و تحصیلات و قیافه مهمتره، ولی خوب چه کنم، هنوز یه حسی  در من هست که میگه مرد باشعور باید پول و تحصیلات و قیافه داشته باشه، وگرنه به درد نمیخوره.

نامه ای به دوستم

دلم برات تنگ شده، بی سلام و مقدمه

دلم برای این که بنشینم جلوت و حرفهایی بزنی که ازش سر درنیارم، حرفایی که لجم رو دربیاره، حرفایی که قند تو دلم آب کنه تنگ شده... قبل ترش دلم برای بغلت تنگ شده بود، واسه نوازش و بوسه و صدای نفست، واسه حرف نزدنت حین هم آغوشی، واسه این که صورتمو بمالم به زیر گلوت انگار که میخوام فرو برم توت، واسه حجم مشترکمون،‌ واسه تخت قراضه ت، واسه پتوی نرمت، واسه بالشتات، واسه همه دونفره هامون.


چشمم پشت دو نفره های جدیدت نیست اما من هنوز یه نفرم، اینجاش خیلی سخته.