من و دخترداییم راز جنگل بازی میکردیم، از اونجایی که من از کودکی خود عن پندار بودم، بازی رو خیلی جدی میگرفتم، بعد از اونجایی که اون خیلی عن بود، وسط بازی هی عن بازی درمیاورد کاج ها رو از هرجا میخواست برمیداشت برمیگردوند! بعد جیغ و داد و گیس و گیس کشی میکردیم....