کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

بهترین سرزمین، اونجاست که عاشق میشی

این نتیجه رو تو 12 سالگی گرفتم، وقتی عاشق یه پسر لاغر شدم که پیراهن چهارخونه طوسی میپوشید و یه سیبیل داشت شبیه سیبیل افشین پیروانی در دهه هفتاد.

دیوونه هم خودتونید!!!

من در حدی تشنه مادر شدنم که با لبتاپ و گلدونام و گوشیم و حتی سنگ روی کابینت هم رابطه مادر و فرزندی ایجاد میکنم، دستمال میکشم روشون، قربون صدقه شون میرم که تمیز میشن برق میافته، عین مامانم که میبردم حموم قربون صدقه م میرفت... 

میخواستم با صدای بلند به اون آقایونی که اومده بودن تو واگن خانمها بگم: مراقب النگوهاتون باشید، یه وقت نشکنه

میگم چسناله م میاد، بچه دخترداییم سقط شده، اگه بچه من سقط بشه من هم سَقَط میشم.... میگه ما هزار تار از این بچه ها فرستادیم چاه فاضلاب، غصه شو نخوردیم.... میگم من هم ماهی یه دونه از اون بچه ها میذارم لای نوار بهداشتی میفرستم آشغالی! هنر کردی انگار! والا!

خانم/آقای فروشنده که تو یه مغازه پر از دک و پز وایسادی

1. فروشنده نباس عن باشه! بفهم! وقتی ده تا جنس میاری، هیچکدوم رو نمیپسندم، چی کار کنم؟ هان؟ زورکی باید یکیشو بخرم؟

2. از ظاهر مشتری نمیشه فهمید چی کاره است! ای بسا نوکیسه هایی که فرق عن و گوشکوبیده رو نمیدونن و میان مغازه ات! خاک بر سرت اگه با اونا حال میکنی!

3. خانمهای با حجاب (خصوصا چادری) در اغلب موارد بسیار شیک تر و خوش پوش تر از اونی هستن که فکرشو میکنی! 

4. اصلا گیرم که من مشتری نیستم و اومدم فقط تو پاساژ چرخ بزنم! شما فروشنده ای پول میگیری اینجا وایسی و به مردم جواب بدی! پس کارتو بکن!

من و دخترداییم راز جنگل بازی میکردیم، از اونجایی که من از کودکی خود عن پندار بودم، بازی رو خیلی جدی میگرفتم، بعد از اونجایی که اون خیلی عن بود، وسط بازی هی عن بازی درمیاورد کاج ها رو از هرجا میخواست برمیداشت برمیگردوند! بعد جیغ و داد و گیس و گیس کشی میکردیم....

یه بارم اون قدیما که ماهواره اینقدر جنده نشده بود و شوهای جدید دست به دست میشد، داداشم یه شو آورد از این خواننده جدیدا، زنیکه ورداشته بود یه لباس بنفش جیغ پوشیده بود و یه آرایش پر از اکلیل رنگارنگ کرده بود. بعد من میخواستم بگم این دیگه کیه؟ اجنه است؟ بعد اشتباهی به جای اجنه، گفتم جنده است؟ بعد همه برگشتن منو  نگاه کردن، من اصلندش اون موقع نمیدونستم این کلمه یعنی چی؟ 

غمگینم
مثل تنهایی که ادای عاشقها را درمی آورد.

غمگینم
مثل منشی روانپزشک، که همیشه به چهره های افسرده لبخند میزند.

غمگینم
مثل مادرم.