کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

عاشق که باشی، می ترسی.

- تو زندگی آرزوت چیه؟

- تو مال من بشی.

- بعدش...؟

- تا آخر عمر مال من باشی.

- درباره چیزای دیگه چه آرزویی داری؟

- یعنی دیگه منو نمی خوای؟

- این چه حرفیه؟

- پس چرا اینا رو میپرسی؟

- فقط میخوام بشناسمت، همین.

- باشه، پس هر چی دوست داری بپرس...

پَلت و پَرا

دلم میخواد بنویسم ولی حرفم نمیاد... چی بنویسم؟ اینجا رو دوست دارم، مثل خونه و خونواده ام، اما امن نیست مثل خونه و خونواده ام... اون چیه که آدمو پابند میکنه؟ همونی که هر جا که باشی میکشوندت اونجایی که خودش میخواد... یه وابستگی هایی دارم که برای خودم قابل درک نیست. یه شعر ناتموم دارم، مصرع آخرش نمیاد... از شاعری خسته شدم وقتی کسی شعرهامو نمیخره. آره میخوام از شعر نون درآرم، آره بچه هام گشنه مونده ن، گور بابای فرهنگ و ادب این مملکت...

پشت کوه...

نکند شتاب گذر این روزها بخاطر آن است که زودتر به روزهای بدتر از این برسیم؟

مثال نقض

بادمجون بم آفتش عشقه

دکتر: رابطه عاطفی ت چی شد؟

من: اون که تموم شد...

د: یعنی چی؟

م: دارم سعی میکنم فراموشش کنم؟

د: چه جوری؟

م: به بدیهاش فکر میکنم.

د: خوبه.



اون خوبی هایی که عاشقم کرد، هنوز وجود داره، اون زرنگی ها، اون زیرکی ها، اون پستی های شیرین... کاش لااقل یه بار دست توی موهای شلالش برده بودم...


واقعاً که ...

دارم مشق قصه نویسی کوتاه میکنم. به یک قصه عاشقانه فکر میکنم: مثلاً از آنجایی شروع بشود که پسری پشت چراغ قرمز اسیر نگاه دختر گل فروش میشود. خب بعدش چه؟ بعدش فراز و فرود و آخرش هم معلوم شود که دختر واقعاً گل فروش نبوده، بلکه خبرنگاری بوده که با لباس مبدل به دنبال تهیه یک گزارش بوده است. خب این که خیلی تکراری و بی مزه است. برعکسش چه؟ دختر گل فروشی که پشت چراغ قرمز عاشق پسر پشت فرمان میشود. بعدش چه؟ بعدش...؟ بعدش یک چوب جادو پیدا میکند و مثل سیندرلا تبدیل به یک دختر با سر و ظاهر مقبول میشود. خب مخاطب این داستان کیست؟ دختر تو خجالت نمیکشی؟ پنج ماه داری تا بیست و هفت سالت تمام بشود، هنوز در حال و هوای چوب جادو و سیندرلایی؟؟؟